داستان زندگی پسری که تغییر جنسیت داد
داستان زندگی و شرح مشکلات ترنسی که تغییر جنسیت داد
ترنس چیست؟
قبل از اینکه این مطلب رو بخوانید بهتر است با واژه ترنس آشنا شوید.
تَراجـِنسی که همچنین ترنسکچوال و ترنسکشوال (به انگلیسی: Transsexual ) و به اختصار تیاس یا تِرنس هم گفته میشود، به افرادی گفته میشود که دارای هویت جنسیتی متناقض هستند برای مثال ممکن است فرد اعضای جنسی مردانه داشته باشد در حالیکه شخصیت جنسیتیاش زنانه باشد یا برعکس. این تضاد ممکن است در ذهن، رفتار خصوصی و یا رفتار اجتماعی مشخص باشد تراجنسی یک اصطلاح برای شناسایی افرادی است که دارای هویت جنسیتی (Gender) متناقض هستند و یا تطبیق فرهنگی درستی با هویت جسمی خویش (Sex) ندارند. در واقع تراجنسی فردی است که تشخیص روانی خود فرد از جنسیتش با اندامهای جنسی زمان تولدش متفاوت است تراجنسیها علاقه شدید برای طی کردن مراحل تغییر و پیوستن به جنس مخالف را دارند. این مراحل میتواند شامل هورمون درمانی، تغییر در رفتار اجتماعی، پوشش و یا جراحی تغییر جنسیت باشد عدم دسترسی به درمان میتواند باعث خودکشی ترا جنسیها شود.
داستان زندگی یک « ترنس » بعد از تغییر جنسیت
فقط چند نفر می دانستند که عمل تغییر جنسیت انجام داده و از قالب مرد به جسم زن رسیده است اما ناگهان فضای مجازی همه چیز را به هم ریخت. عکس های یک پسر جوان کنار عکس هایش همراه با جمله «او یک پسر بود» قرار گرفت و ماجرا حتی به گوش خانواده همسرش هم رسید. با ترنسی که این روزها با فعالیت در فضای مجازی خداحافظی کرده، در کنار مادرش که حامی او و ترنس هاست در یکی از روزهای پایانی سال به گفتگو نشستیم.
مصاحبه که شروع می شود چند عکس را نشانم می دهد، انگشت می گذارد روی عکس پسربچه ای بانمک کمی مکث می کند: «این پسربچه با سایر پسربچه ها تفاوت های عمده داشت.۳۱ ساله هستم اما تمام دوران کودکی ام را لحظه به لحظه به یاد دارم .او به جای اسباب بازی های پسرانه، عروسکی به بغل می گرفت و کفش های پاشنه بلند مادرش را می پوشید.»از آن روزها برایم می گوید: «۳۱ ساله هستم اما تمام دوران کودکی ام را لحظه به لحظه به یاد دارم.در یک خانواده پر جمعیت بزرگ شدم. خانواده ای با «سه دختر» و «پنج پسر». البته حالا «چهار خواهر» و «چهار برادر» هستیم.»
مادرش حرف های دخترش را تکمیل می کند:
«همه پسرانم حتی در کودکی دوست داشتند تکیه گاه باشند، هم برای من و هم برای خواهران شان اما محمد هیچ وقت این خصلت را نداشت. دور از چشم من لباس های دخترانه می پوشید و مانند دختربچه ها، عاشق کفش های پاشنه بلند بود. می آمد کنار من در آشپزخانه می ایستاد و می گفت مادر به من غذا پختن یاد بده.»
مادر خانواده از همان ابتدا متوجه شده بود که این پسر، یک تفاوت عمده یا دیگر پسرهایش دارد اما هیچ وقت حتی تصورش را هم نمی کرد که او یک ترنس باشد. مادرش حرف های زیادی از آن دوران دارد:«به مدرسه رفت ولی رفتارهایش تغییری نکرد،حتی کلماتی که از آنها استفاده می کرد بیشتر رنگ و بوی زنانه داشت. از ۱۳ سالگی این رفتارهایش بیشتر به چشم می آمد و باعث ناراحتی پدر و برادرانش می شد.
به او تذکر داده شد که مردانه رفتار کند بارها توسط مردهای خانواده به او تذکر داده شد که مردانه رفتار کند و او هم تمام تلاشش را می کرد اما نمی توانست.» او می گوید دوران مدرسه بدترین دوران زندگی او بوده و در این میان از کلاس ورزش بیشتر از همه وحشت داشت: «کم نبودند معلم هایی که باعث آزار من شدند اما در آن میان یک معلم دینی داشتیم به نام آقای عرب. به خاطر حمایتی که از من کرد فامیلی اش هیچ وقت از یادم نمی رود.
آن زمان بچه های شرور کلاس دائم اذیتم می کردند و من را کتک می زدند. او موضوع را فهمیده بود.یک بار وقتی یکی از بچه هایی که آخر کلاس می نشست با استفاده از لوله خودکار به سمت من پوست میوه پرت میکرد با او برخورد کرد و به همه بچه های کلاس گفت اگر کسی از این به بعد مزاحمتی برای محمد ایجاد کند، حسابی با او برخورد می کنم. بعد از آن دیگر هیچ کس در آنکلاس حتی به آزار من هم فکر نمی کرد.»
فیلم “تغییر جنسیت” از مرد به زن و بالعکس – [ قبل از تغییر جنسیت بخوانید ]
دوران وحشتناک خدمت
او از نوجوانی می گوید که با دشواری و سختی دوران مدرسه اش را در میان پسران سپری کرد: «فکرش را بکنید یک دختر را ببرید، بین ده ها پسر و بگویید شبیه این افراد بنشین و بلند شد. دوران مدرسه برایم وحشتناک بود اما وحشتناک تر از آن، دوران خدمت بود.» مادرش درباره زمانی می گوید که فرزندش راهی سربازی شد به این امید که سربازی از او یک مرد بسازد:«محمد اما تغییر رفتار نمی داد و مردهای خانواده از رفتارهای دخترانه او حسابی خجالت می کشیدند. من اما مادر بودم و برای همین با دیگران فرق داشتم.محمد چه با اخلاق محکم مردانه و چه با اخلاق لطیف زنانه، فرزند من بود و افسردگی اش را نمی توانستم ببینم، تا این که محمد با اصرار بقیه راهی خدمت سربازی شد.»
یک ماه از دوره آموزشی محمد به عنوان منشی گذشت و دو ماه دیگر هم در قسمت خدمات کار کرد:«بعد از آموزشی دوران اصلی خدمتم شروع شد. بارها در دوران خدمت به خودکشی فکر کردم اما به خاطر خانواده ام پشیمان شدم.خدمتش که تمام شد با روحیه ای افسرده به خانه پدری اش برگشت. مادرش ادامه می دهد: «محمد همان محمدی نبود که روانه خدمتش کرده بودیم، تبدیل شده بود به یک پسر افسرده و ناراحت پسری که تا تنها می شد زار زار گریه می کرد. شب های زیادی صدای هق هق گریه اش را از زیر پتو می شنیدم. پدرش افسرده بودن محمد را دید اما گفت برایش برویم خواستگاری.»
به خواستگاری رفتم
محمد نتوانست مقابل حرف پدرش بایستد و در مقابل جمله می خواهیم برایت برویم خواستگاری فقط کلمه «چشم» را گفت و اولین کت و شلوار عمرش را خرید: «شیرینی و گل خریدم و کت و
شلوار پوشیدم. دختری که به خواستگاری اش رفتم دوست خواهرم بود. اتفاقا نظر مثبتی هم نسبت به ازدواج با من داشت اما من که از خصوصیات خودم خبر داشتم و می دانستم که هیچ وقت
نمی توانم یک مرد باشم از فرصت صحبت کردن در جلسه خواستگاری استفاده کردم و به آن دختر خانم گفتم شما مانند خواهر من هستید و من هیچ حسی به شما ندارم.»
قرار شد باز هم برایش به خواستگاری بروند اما او هر بار از زیر بار این خواسته پدر در می رفت: «تصمیم گرفتم برای فرار از مشکلاتم به سمت هنر بروم. موسیقی چیزی بود که عاشقانه دوستش داشتم و اطلاعاتی هم در این حیطه داشتم. کلاس های آواز و … را شروع کردم و با خودم قرار گذاشتم چند قطعه موسیقی با صدای خودم منتشر کنم.
در حیطه موسیقی مشهور شدم
خوب به یاد دارم یک ساعت بعد از پخش اولین ویدئوموزیک با صدا و تصویر من، صدها نفر به صفحه اجتماعی ام آمدند و طرفدارم شدند. خیلی زود در حیطه موسیقی مشهور شدم.»
آن «کما»ی سرنوشت ساز
او تازه به موقعیت خوبی در عرصه هنر رسیده بود که ناگهان یک تصادف همه چیز را خراب کرد. مادرش ماجرای آن تصادف را اینگونه برای مان تعریف می کند: «چند روزی به تهران رفته بود تا کارهای مربوط به موسیقی اش را دنبال کند که ناگهان به ما خبر دادند پسرمان در اتوبان بعثت در حالی که سوار ماشین ۲۰۶ بوده تصادف کرده است.آنها گفتند محمد همراه دو دوستش بوده که هر دو آنها فوت کرده اند و او هم به کما رفته است. نمی دانید من و پدرش چه حالی داشتیم. او ۲۳۷ روز در کما بود.»
۲۷ روز در کما بودن باعث شد محمد تصمیم جدیدی در زندگی خود بگیرد: «من از یک قدمی مرگ برگشته بودم.چشمم را که باز کردم گفتم همه چیز تمام شد. من باید به آنچه هستم برسم.همانجا بود که با خودم قرار گذاشتم اگر قرار است یک روز زنده باشم، در جسم واقعی خودم و مثل یک زن زندگی کنم.»
او را با دست خودم به دنیا آوردم
در سال ۸۵ تصمیم گرفتم با تمام مشکلاتی که پیش رو خواهد داشت برای همیشه مراحل قانونی را طی کند و به جسم واقعی خودش برسد و همین هم شد: «مراحل قانونی را طی کردم و دو سال تحت نظر سه پزشک بودم و در نهایت در سال ۸۹ بعد از طی کردن تمامی مراحل قانونی، عمل تغییر جنسیت را انجام دادم. او را با دست خودم به دنیا آوردم.»
مادرش اما از یک دید دیگر به زندگی پسر دیروزش و دختر امروزش نگاه می کند و می گوید بارها قبل از عمل تغییر جنسیت از پسرش خواسته که ببیند آیا می تواند در این قالب جدید زندگی کند: «او به من از تصمیمش برای عمل چیزی نگفت اما من می دانستم که محمد در لباس زنانه در جامعه محترم تر به چشم خواهد آمد تا این که یک پسر با رفتاری زنانه باشد که توجه مردم به او جلب می شود.زمانی که فهمیدم قصد تغییر جنسیت دارد واقعا شوکه شدم چون اطلاعاتی درباره ترنس ها نداشتم. برای من سخت بود پسر دسته گلم را به تیغ جراحی پزشکان بسپارم و دختری تحویل بگیرم که او را به دنیا نیاورده ام اما دیگر به جایی رسیده بودم که فهمیده بودم یک جای کار می لنگد.
یک روز محمد آمد و گفت مادر، من باید دختر شوم. این هم مدارکش.
خواهرانش گریه کردند و زار زدند. برادرانش از عصبانیت، نمی دانستند چه کار باید بکنند. پدرش هم می گفتاگر محمد عمل تغییر جنسیت انجام دهد کل زندگی مان به هم می ریزد.»
خواهرانش که افرادی مذهبی بودند رفتند و مشکل محمد را با چند روحانی معروف و قابل اعتماد در میان گذاشتند.مادرش ادامه می دهد: «خواهرانش خیلی زود فهمیدند که حتی شرع هم پشت محمد است اما حق بدهیدئکه قبول کردنش برای اعضای خانواده خیلی سخت بود.فشار روانی غیرقابل باوری روی دوش تک تک اعضای خانواده ام سنگینی می کرد.»
او به مادرش گفت قرار است عمل کند و هر اتفاقی بیفتد از این تصمیم منصرف نخواهد شد: «مادرم پشتم ایستاد.با خواهرانم حرف زد، برادرانم را آرام کرد، حتی دل پدرم را به دست آورد و در آخر به من گفت قرار است سه دانگ از خانه مان را بفروشد و به من بدهد تا عمل کنم. نمی دانید چه باری از روی دوش من برداشته شد.»
فضای مجازی زندگی ام را به نابودی کشاند
او بعد از دوران کوتاه افسردگی بعد از عمل سناریوی جدیدی برای زندگی اش نوشت: «در موسیقی به جایگاه خوبی رسیدهبودم اما حالا یک دختر بودم که نه طرفداری داشت و نه کسی من را می شناخت.من قبلا شهرت را لمس کرده بودم و این احساس بود که همه چیز را خراب کرد.از همان جا بود که من راه زندگی ام را اشتباه رفتم.»او دوست داشت دوباره دیده شود و مردم او را بشناسند. به همین خاطر شروع کرد به فعالیت در فضای مجازی: «زمان بیکاری داستان می نوشتم و با گشت و گذار در فضای مجازی خودم را سرگرم می کردم. همه چیز خوب بود. طرفدارانم در صفحه های اجتماعی هر روز بیشتر از دیروز می شدند و همین که مردم من را می شناختند باعثمی شد احساس اعتماد به نفس کنم تا این که ازدواج کردم.
همسرم همه چیز را می دانست ولی خانواده اش خبری از ترنس بودن من نداشتند و همسرم هم از من خواسته بود چیزی به آنها نگویم.» مادرش از زمانی می گوید که دخترش عروس خانم شده بود و این موضوع کمی آرام ترش کرده بود: «دخترم ازدواج کرد. احساس می کردم همه چیز روبراه است. آنها حتی دنبال اجاره کردن رحم برای بچه دار شدن بودند تا این که یک روز دخترم با گریه آمد و گفت که همه چیز تمام شده است.» یکی از افرادی که از سرگذشت -پسر سابق- خواننده خبر داشت، عکس او را کنار عکسی از دخترم بعد از تغییر جنسیت گذاشت و نوشت این پسر تغییر جنسیت داده و دختر شده است.
اشتباهی بزرگ
او در حالی که بغض می کند ادامه می دهد: «اشتباه کردم. فضای مجازی زندگی ام را خراب کرد، من راهم را اشتباه انتخاب کردم. کاش مانند یک زن آرام و باوقار رفتار می کردم و عکس هایم را در اینترنت منتشر نمی کردم. از کجا می دانستم همین عکس ها همسرم را از من می گیرد.
همسرم می دانست که من در فضای مجازی فعالیت می کنم و صفحه های اجتماعی ام صدها هزار بیننده دارد. چندین بار گفته بود که حوصله استرس و حاشیه را ندارد و از من خواسته بود تا سرگرمی دیگری پیدا کنم اما انگار من نیاز داشتم به دیده شدن. یک روز صبح از خواب بیدار شدم و دیدم کلی تماس و پیام دارم. در یک صفحه مجازی عکسی از من پخش شده بود در کنار عکسی از یک پسر .همه فهمیده بودند که من یک ترنس بوده ام. نمی شد کتمانش کرد. با مسئولان صفحه هایی که عکسم را منتشر کرده بودند ارتباط گرفتم و گفتم زندگی ام از هم می پاشد، عکسمرا پاک کنید. چندتایی پاک کردند و عده ای اصلا توجهی نکردند تا این که خبر به گوش خانواده همسرم هم رسید.»
تحقیر شدم. توهین شنیدم
همسرم حتی از طرف دوستانش مورد طعنه و کنایه قرار گرفت: «خانواده اش به او فشار می آوردند که مرا ترک کند. همسرم مرد خوبی بود و من نمی خواستم که او دچار مشکلات خانوادگی شود و به همین خاطر قبول کردم که همدیگر را ترک کنیم.»
زندگی متاهلی اش به هم خورد و او تازه فهمید که انتشار عکس هایش و به نمایش گذاشتن زندگی اش در فضای مجازی، اشتباه بزرگی بوده است که هیچ وقت نباید انجامش می داد:
«تحقیر شدم. توهین شنیدم و باز هم تنها شدم اما دست از این اشتباه نکشیدم. انگار با خودم لج کرده بودم. باز هم عکس منتشر می کردم و دل به حاشیه می دادم تا زمانی که به خودم آمدم
و دیدم دارم زندگی و آینده ام را تباه می کنم. دیگر نخواستم آن اشتباه را تکرار کنم. صفحه هایم را بستم. هر اپلیکیشنی روی گوشی همراهم داشتم پاک کردم.تصمیم گرفتم به پلیس فتا مراجعه کنم تا عکس های پخش شده ام در فضای مجازی را از بین ببرم.»
افراد بعد از تغییر جنسیت روحیه ای شکننده دارند او حالا چند ماهی است که به جای عکس و فیلم گذاشتن در فضای مجازی به کلاس های دوبله می رود. پیشنهاد بازی در فیلم دارد و قصدش ادامه دادن فعالیت های هنر در موقعیت و شرایط درست است: «کتابی نوشتمکه قصد چاپش را دارم. مدتی است که دوبله هم کار می کنم و قصد شرکت در کلاس های فیلمسازی و بازیگری را هم دارم.
اینطوری زندگی ام آرام تر است. درست است که من مدت ها مسیر زندگی ام را اشتباه رفتم ولی نقطه مثبت ماجرا این جاست که متوجه مشکلاتم شده ام. من باید بعد از تغییر جنسیت، نزد روانشناس
می رفتم و مشکلات و خلل های روحی ام را می شناختم و حلش می کردم. انتشار زندگی در فضای مجازی اصلا راه درستی برای اعتماد به نفس گرفتن نبود.»
مادر دخترش را در آغوش می کشد و می گوید که همیشه حامی او و ترنس های دیگر بوده است: «ترنس ها روحیه ای شکننده تر از سایر افراد دارند. می خواهند دیده شوند. می خواهند بگویند ببینید من چقدر در جسم جدیدم خوب به نظر می آیم و اگر از طرف خانواده به خاطر این خلل های شان طرد شوند، ممکن است دیگر خودشان را پیدا نکنند.
من کاری کردم که دخترم همه چیز را به من بگوید. به او مشاوره می دهم. می دانم ممکن است باز هم اشتباه کند اما از همه افراد خانواده خواسته ام کمکش کنند و او را به عنوان یک فرد حساس و شکننده بپذیرند.»
برادری که حامی ام شد
او لبخند می زند و یادی می کند از یکی از برادرانش که وقتی فهمید در خیابان او را به خاطر لباس هایش دستگیر کرده اند مردانه پشت او ایستاده و از او دفاع کرده است:
«یک روز زمانی که هنوز عمل نکرده بودم با لباس زنانه بیرون رفتم که مرا بازداشت کردند. فکر می کردند من مردی هستم که در لباس زنانه اخاذی می کنم. داستان زندگی یک ترنس بعد از تغییر جنسیت
خدا را شکر برگه های مخصوصی که نشان می داد وقت عمل دارم و کارم قانونی است همراهم بود. به مسئولان نشان دادم. در حال توضیح دادن بودم که دیدم برادرم با عصبانیت وارد شد. به مسئول گفت که کار خواهرم قانونی است و همه اعضای خانواده باخبر هستند که من با لباس زنانه بیرون می آیم. او آن روز برای من کاری کرد کارستان. هیچ وقت فراموشش نمی کنم. در زمانی که خیلی ها من را طرد کردند، او کنارم بود و هنوز هم کنارم است.»