تولد نوزادی بدون انگشتان دست و پا+ تصاویر
تولد نوزادی بدون انگشتان دست و پا+ تصاویر
جنیسان همیشه دوست داشت مادر شود، در واقع وقتی بچههای دیگر آرزو داشتند پزشک، وکیل یا فضانورد شوند، ماموریت او این بود که مادر شود.
او در ۱۹ سالگی اولین پسرش جیدن را به دنیا آورد و ۲ سال بعد از همسرش جدا شد. مادر مجرد جوان روی بزرگ کردن پسرش متمرکز بود و دیگر به معاشرت فکر نمی کرد. اما زندگی برنامه های دیگری برای او داشت و او از همان لحظه ای که کلینت را دید دیوانه وار عاشقش شد. این زوج می خواستند بچه دار شوند، اما پس از سال ها درمان ناباروری، آنها تصمیم گرفتند از ایده گسترش خانواده خود دست بکشند. به همین وقتی فهمیدند بالاخره آرزویشان برآورده شده است، خوشحالی آنها دو چندان شد.
که جنیسان در هفته های اول بارداری شروع به خونریزی کرد، شادی آنها تبدیل به نگرانی شد. پزشکان حتی در آن زمان فکر می کردند که او نوزاد را از دست داده است. اما خیلی زود اوضاع بهتر شد و این زوج هیجان زده توانستند از انتظار خود لذت ببرند و بدانند که جای نگرانی وجود ندارد. با این حال، فقط چند هفته قبل از زایمان متوجه شدند که نوزاد در وضعیت است و سزارین ضروری است، همه چیز چالش برانگیزتر شد. جنیسان تصمیم گرفت قوی باشد و اجازه ندهد چیزی تجربه آوردن فرزندش به دنیا را خراب کند.
سکوت گوش خراش در اتاق زایمان
لحظه بزرگ بالاخره فرا رسید و تولد بیش از حد انتظار طول کشید. اما پس از ساعتهای طولانی استقامت، دکتر و پرستاران با خوشحالی به مامان خوشحال اعلام کردند که به زودی پسرش را می بیند. در میان این همه هیجان، ناگهان سکوتی خردکننده اتاق را فرا گرفت؛ نوزاد به دنیا آمد. جنیسان با دیدن حالت چهره تیم پزشکی دچار وحشت شد. او را بستند و پسر کوچکش را بردند. در حالی که مادر دلشکسته موفق شد نگاهی گذرا بیندازد، متوجه شد که نوزادش انگشتانش را از دست داده است. کادر پزشکی بیشتری مداخله کردند گفتند: «او نفس نمی کشد.» جنیسان بدترین کابوس زندگی خود را سپری می کرد.
یک اتفاق غیر منتظره از حوادث
حال، اراده کودک برای زندگی، قویتر از هر چیز دیگری بود و چند دقیقه بعد صدای او امید را به قلب مادرش بازگرداند. هریسون ضعیف بود، اما حالش خوب بود و باید به NICU منتقل می شد.
دکتر به آنها گفت : «آیا می دانید پسر شما با ناهنجاری به دنیا آمده است؟ پسرت انگشت ندارد و پای راستش ناقص است.» احتمال اتفاقی که برای هریسون افتاد یک در ۱,۰۰۰,۰۰۰ بود. جنیسان اهمیتی نمی داد که پسرش ناهنجاری داشته باشد. او اهمیتی نمی داد که او انگشتان دست یا پا را از دست داده است. او فقط سپاسگزار بود. خدار را شکر بود که زنده است و نفس میکشد. امروز هریسون فارق از ناهنجاری ای که دارد در خانه ای پر از محبت و عشق زندگی می کند و مادر، پدر و برادرش او را می پرستند.