پرنسس های دیزنی و تغییراتشان | سیر تکامل پرنسسهای دیزنی از گذشته تاکنون
مالفیسنت را میتوان نقطهی عطفی برای لایو اکشنهای اقتباس شده از داستانهای پرنسسهای دیزنی دانست که احتمال تکامل این داستانهای کلاسیک را به عنوان یکی از خطوط داستانی مطرح کرد.
دیزنی راوی داستانهای جادویی است که عمیقا بر مخاطبان در هر سن و سالی تاثیر میگذارند. این کمپانی با کنکاش در چالشهای زندگی واقعی، استانداردهای تازهای در صنعت انیمیشن ایجاد میکند. فرقی ندارد با موانا طرف باشیم یا سفیدبرفی، در هر صورت دیزنی در هر بازهی زمانی کار غیر ممکنی را به سرانجام میرساند و آن استفاده از یک نقش اول زن به شیوهای کاملا جادویی است که در طول داستان تکامل پیدا میکند. در همهی این سالها پرنسسهای دیزنی در مسیر رشد قرار گرفتند و در کنار آنها شیوهی ساخت انیمیشن از دو بعدی به سه بعدی تغییر کرد و لایواکشنها پا به میدان رقابت گذاشتند.
امپراتوری شاهزاده خانمهای دیزنی با سفیدبرفی، سیندرلا و آرورا آغاز شد. استودیو با کمک جادوی انیمیشنهای دو بعدی، ماجراهای ریز و درشت پرنسسها را به طرحهای داستانی تبدیل کرد که در خاطرهی جمعی مخاطبان ماندگار شدند. آریل، بل، یاسمین، پوکاهانتس و مولان به عنوان نسل دوم شاهزاده خانمها از قالب تئاترهای موزیکال برادوی تقلید میکردند و هر کدام صدای منحصربهفردی داشتند که در غالب ترانههای شنیدنی به گوش مخاطب میرسید. با پیشرفت انیمیشنهای سه بعدی نسل سوم پرنسسها پدید آمد که تفاوتهای عمدهای با پیشینیانشان داشتند و به عبارتی همه کاره بودند؛ السا، آنا، موانا و تیانا شاهزاده خانمهایی بودند که بدون اهمیت به عنوانهای سلطنتی، سرنوشتشان را تعیین میکردند.
دیزنی پس از انیمیشنهای سه بعدی، با لایو اکشنهایش مخاطبان جدیتر سینما را هدف گرفت و با روایتهای پیچیدهتر و صد البته لباسهای پرزرقوبرق، جنب و جوش بیشتری به داستانهای کلاسیک پرنسسها اضافه کرد. در این جا نگاهی داریم به سیر تکامل شاهزاده خانمهای دیزنی از دوران انیمیشنهای دو بعدی تا لایو اکشنهای خوشرنگ و لعاب.
پرنسسها اساس انیمیشنهای سلطنتی دیزنی را تشکیل دادند
سفیدبرفی به عنوان اولین پرنسس دیزنی سال ۱۹۳۷ در فیلم «سفیدبرفی و هفت کوتوله» (Snow White and the Seven Dwarfs) ظاهر شد. به گفتهی موزهی خانوادهی والت دیزنی این انیمیشن به ۳۲ انیماتور نیاز داشت تا شخصیتهای متحرک و پسزمینهها را طراحی کنند. بسیاری از این تصاویر در حقیقت با آبرنگ نقاشی شدند که بعدها امضای خاص دیزنی در آن دوران لقب گرفت. دو فیلم بعدی یعنی «سیندرلا» (Cinderella) و «زیبای خفته» (Sleeping Beauty) هم از این قاعده مستثنا نبودند و توسط گروهی از مشهورترین انیماتورهای دنیا طراحی شدند.
لس کلارک، مارک دیویس، اولی جانستون، میلت کال، وارد کیمبال، اریک لارسون، جان لنزبری، ولفگانگ رایترمن و فرانک توماس به عنوان نه پیرمرد دیزنی شناخته میشوند و همان انیماتورهایی هستند که به یکی از معروفترین و البته ماندگارترین سکانسهای انیمیشنی جان دادند و آن هم چیزی نیست جز تغییر لباس سیندرلا توسط پری مهربان.
علیرغم این همکاری درخشان، در انیمیشن زیبای خفته فقط دیویس و کال با هم متحد شدند و با ایویند ارل همکاری تازهای را آغاز کردند. تمام پسزمینهها و شخصیتهای آرورا، پرنس فیلیپ و مالفیسنت ترکیبی از هنر رنسانس و آثار نقاش بزرگ هنری ماتیس بودند.
این بار نمایش با رهبری زنان شجاع ادامه پیدا کرد
پس از ۴۰ سال وقفه در ساخت فیلمهای پرنسسی، دیزنی به یک احیای بزرگ نیاز داشت. «پری دریایی کوچولو» (The Little Mermaid) محصول سال ۱۹۸۹ را میتوان انیمیشنی در قالب تئاترهای برادوی دانست. این بار از بازیگران حرفهای برادوی برای صداپیشگی شخصیتها استفاده شد. با وجود این مهرههای همه کاره، هر شخصیت میتوانست مثل یک نقطه ویرگول عمل کند، مثلا سباستین شخصیت منحصربهفردی داشت و در عین حال میتوانست از شخصیتهای دیگر داستان هم حمایت کند.
فیلمهایی مثل «پری دریایی کوچولو» (The Little Mermaid)، «دیو و دلبر» (Beauty and the Beast)، «علاءالدین» (Aladdin)، «پوکاهانتس» (Pocahontas) و «مولان» (Mulan) شاهزاده خانمهای سرکش و صریحی داشتند که برای رسیدن به خواستههایشان میجنگیدند؛ آریل مقابل خواستههای پدرش ایستاد تا بتواند دنیای انسانها را کشف کند، بل حمایت پدرش را
برای معقول بودن داشت و اهمیتی نمیداد که اهالی روستا او را تا چه اندازه عجیب و غیرقابلتحمل بدانند، یاسمین علیرغم دستور پدرش عمل کرد و به کنکاش در شهرِ خارج از دیوارهای کاخ پرداخت، سفر پوکوهانتس بیشتر درونی بود و به نجات مردی منجر شد که با تمام وجود دوستش داشت و در نهایت مولان علیه قانون اساسی چین که زنان را از شرکت در میدان نبرد منع میکرد، ایستاد. با این اوصاف نسل دوم پرنسسها واقعا شجاع بودند و از پیشینیان سرپیچی میکردند.
ملکه، رئیس و مدیرعامل جایگزین نازپروردههای سلطنتی شدند
یخزده
کمکم فیلمهای ساخته شده توسط پیکسار و دیزنی بر افراد عادی، حیوانات و اسباببازیها متمرکز شدند. طبیعی بود که داستانهای کلاسیک پرنسسهای دیزنی هم از همین مسیر تبعیت کنند؛ «شاهدخت و قورباغه» (The Princess and the Frog) محصول سال ۲۰۰۹ و «گیسو کمند» (Tangled) محصول سال ۲۰۱۰ از این دسته آثار بودند.
تیانای شاهدخت و قورباغه در حقیقت یک شاهزاده خانم نبود اما یک مدیر تمامعیار بود که برای خرید رستوران موردعلاقهاش، از دستور پخت یکی از محبوبترین غذاهای خانوادگی استفاده و هر روز تا جایی که میتوانست کار میکرد تا رویاهایش را تحقق بخشد. تیانا به جامعه اجازه نمیداد شیوهی زندگی را به او دیکته کنند بلکه با پشتکار و جسارت داستان زندگیاش را نوشت. همچنین راپونزل به عنوان اولین شاهزاده خانمی که به شیوهی سه بعدی طراحی شده بود، تنها پرنسسی بود که قدرتهای جادویی داشت.
السا و آنای «یخزده» (Frozen) ترکیبی از خودساختگی تیانا و جادوی بیولوژیک راپونزل بودند. آنها نخستین خواهران سلطنتی بودند که هر دو به عنوان ملکه تاجگذاری کرند. السا اولین ملکهی دیزنی با قدرتهای جادویی بود که از آنها در راستای اهداف نیک استفاده و اولین ملکهای بود که مسئولیتش را رها کرد. آنا قدرت جادویی خاصی نداشت اما پس از دو بار نجات السا و سلطنتش، در نهایت عشق و مسئولیت سنگین سلطنت را انتخاب کرد.
موانا هم مثل تیانا یک پرنسس در مفهوم سنتی نیست و در حقیقت دختر رئیس قبیله است. او در الی که وظیفهی نجات مردمانش را بر عهده دارد، متوجه میشود شخصیتی که تا به حال شرور تصورش میکرد به معنای واقعی کلمه نیاز به نجات دارد.
در نهایت این پرنسسها چه شاهزادههای واقعی باشند و چه نه، تطبیقپذیری را نشان میدهند که بر اساس آن افراد میتوانند به خانوادهی سلطنتی تبدیل شوند و برعکس؛ بنابراین انیماتورها، فیلمنامه نویسان و صد البته مخاطبان میتوانند نسبت به فیلمهای آینده افق دید وسیعتری داشته باشند.
ادای احترام به داستانهای کلاسیک به سبک لایو اکشن
با تکامل شاهزاده خانمهای دیزنی بازگشت به تابلوهای نقاشی کلاسیکی مثل سیندرلا و زیبای خفته مهم بود. با این حال در دورهی تازه نمیشد داستانهای اصلی را تماما تقلید کرد بلکه دیزنی باید به رویکرد تازهتری میرسید. در نهایت ساخت یک لایو اکشن موزیکال برای داستان نمادین سیندرلا میتوانست گزینهی جذابی از آب درآید که مخاطبان جدیتر را به سالنهای سینما بکشاند.
اما این رویکرد در همهی لایو اکشنهای دیزنی یکسان نبود و در مالفیسنت کاملا تغییر کرد؛ دیزنی به جای روایت قصهی تکراری و قابل پیشبینی شخصیت آرورا که اصلا هم کنشگر نیست، به سراغ ماجرای جذاب شخصیت مالفیسنت رفت که با بازی خوب آنجلینا جولی به یکی از بهترین اقتباسهای سینمایی این کمپانی تبدیل شد.
کنت برانا انیمیشن سیندرلای محبوب و دوستداشتنی را با نقشآفرینی لیلی جیمز بازسازی کرد که تا حد زیادی یک اقتباس موفق بود؛ حضور ستارههای سینما، شخصیتهای مستقل و روایت یکی از دوستداشتنیترین داستانهای عاشقانهی سینما که نسبت به انیمیشن اصلی عمق بیشتری هم داشت همه و همه از دلایل موفقیت این لایو اکشن به شمار میآیند. البته از جادوی دیزنی در تغییر لباس سیندرلای سینمایی هم نباید چشمپوشی کرد که به اندازهی انیمیشن اصلی جذاب و چشمنواز از آب درآمد.
در مالفیسنت آنجلینا جولی در نقش مالفیسنت و ال فانینگ در نقش آرورا عملکرد درخشانی داشتند اما این شیوهی متفاوت داستانپردازی بود که این لایو اکشن را تا این اندازه محبوب کرد؛ شخصیت شرور داستان سیر تکامل و تحول جذابی را طی کرد و کمکم به جایی رسید که مثل یک مادر از آرورا مراقبت و پشتیبانی کرد.
مالفیسنت را میتوان نقطهی عطفی برای لایو اکشنهای اقتباس شده از داستانهای پرنسسهای دیزنی دانست که احتمال تکامل این داستانهای کلاسیک را به عنوان یکی از خطوط داستانی مطرح کرد.