فیلم «زمینگیر» (Homebound) یک اثر ترسناک است که با کمترین عناصر ممکن توانسته است حال و هوایی هولناک و اضطرابآور ایجاد کند. این از آن فیلمهایی است که ترس را از آن زاویهای که انتظارش را ندارید به شما نشان میدهد.
ملاقات با خانوادۀ کسی که تازه با او آشنا شدهایم برای خیلی از ما کلی استرس و اضطراب به همراه دارد. به همین خاطر است که این موقعیت میتواند بستر خوبی برای یک سناریوی ترسناک و دلهرهآور باشد. سباستین گادوین در فیلم «زمینگیر» (یا «عازم خانه») از همین بستر آشنا استفاده کرده و حال و هوایی پریشانکننده و یک جور ترس عمیق روانشناختی ایجاد کرده است.
این فیلم نسبتا کوتاه و جمع و جور که فقط حدود هفتاد دقیقه زمان دارد شاید چیز خیلی خلاقانه و تحولآفرینی در ژانر ترسناک برای ما به ارمغان نیاورده باشد، اما با اینحال آنقدر خوشساخت و منسجم هست که ما را از لحظۀ اول تا آخر مشتاق و هیجانزده رو به روی خودش بنشاند و در اضطرابهای عمیق خودش غرق کند.
شخصیت اصلی فیلم زن جوانی به اسم هالی (با بازی آیسلینگ لافتوس) است که با کولهباری از اضطراب و هیجان قرار است به ملاقات خانوادۀ نامزدش ریچارد (تام گودمن) برود. ریچارد قبلا همسر دیگری داشته و سه فرزند از ازدواج قبلیاش دارد که هالی قرار است برای اولینبار با آنها ملاقات کند. آنها دعوت شدهاند تا در جشن تولد دختر کوچک ریچارد یعنی آنا (رافیلا چپمن) حضور داشته باشند.
اما وقتی هالی و ریچارد به مقصد میرسند اثری از همسر سابق ریچارد نیست و فقط آنا و خواهر و برادر نوجوانش یعنی لوچیا (هتی گوتب) و رالف (لوکاس رولف) در خانه هستند؛ خانهای که شبیه قصرهای قدیمی و رازآمیز است. طبیعتا بچهها اصلا از حضور این نامادری جوان هیجانزده و خوشحال نیستند و خیلی سرد با او برخورد میکنند. هرچقدر هم که ریچارد بیشتر تلاش میکند تا حال و هوا را عوض کند تنشها بیشتر میشوند. اما مشکل فقط این نیست؛ کمکم هالی احساس میکند که احتمالا این وسط یک چیز خیلی ترسناکتری هم وجود دارد.
فیلم «زمینگیر» برای ایجاد ترس و دلهره، بیشتر از هر چیز متکی به شخصیتها و روابط بین آنهاست. تقریبا در کل زمان فیلم ما فقط پنج شخصیت داریم که در یک لوکیشن نسبتا محدود حضور دارند. گادوین این روش را به کار برده است تا بتواند کاملا بر عمق وجود شخصیتها متمرکز شود و موفق هم شده است.
هر کدام از بازیگران به خوبی در نقش خودشان جا افتادهاند و واکنشها و احساساتشان کاملا طبیعی و باورپذیر است. لافتوس کاملا حالت یک نامادری سرگشته و پریشان را دارد که از ارتباط با خانوادۀ تازهاش مستاصل شده و ریچارد هم دقیقا حال کسی را دارد که نمیداند چطور باید هم دل بچههایش را به دست بیاورد و هم هوای نامزد جدیدش را داشته باشد. بازیگران خردسال و نوجوان فیلم هم کارشان را فوقالعاده انجام دادهاند و اصلیترین نقش را در ایجاد حال و هوای ترسناک فیلم ایفا کردهاند. روند داستان هم طوری است که دائما احساس خصومت و ترس و دلهره را بیشتر و بیشتر در فضای فیلم ایجاد میکند.
اگر ایرادی بشود به فیلم گرفت این است که داستانش یک مقدار بیش از حد ساده و سرراست است هر چند که در اواخر فیلم غافلگیریهای جذابی هم وجود دارد. با اینحال این داستان ساده خیلی خوب روایت شده و یک جور ترس واقعی و عمیق را ایجاد کرده که صرفا لحظهای و آنی نیست بلکه در سراسر لحظات فیلم منتشر و جاری است.
«زمینگیر» شاید داستان خیلی خاص و پیچیدهای نداشته باشد، اما حال و هوایش تا دلتان بخواهد میخکوبکننده و دلهرهآور است. معصومیت کودکانه در این فیلم به شکلی خزنده و تدریجی به چیزی شوم و هراسآور تبدیل میشود و بیننده با اینکه عمیقا در دل فضای تاریک فیلم فرورفته است تا آخرین لحظه نمیتواند بفهمد که دقیقا چه چیزی این همه وحشت و هراس را ایجاد کرده است.