داستان جالب دو فرشته مسافر!
در این قسمت داستان کوتاه و چند خطی را آماده کرده ایم که بسیار زیبا هست و قصه ای مفهومی و آموزنده دارد. امیدواریم از خواندن این داستان های کوتاه لذت ببرید.
دو فرشته مسافر برای گذراندن شب در خانه یک خانواده ثروتمند فرود آمدند...
این خانواده ثروتمند رفتار نامناسبی داشتند و دو فرشته را به مهمانخانه با شکوه شان راه ندادند. بلکه زیرزمین سرد خانه خود را در اختیار آنها گذاشتند. فرشته پیر در دیوار زیر زمین شکافی دید و آن را تعمیر کرد. وقتی فرشته جوان از او پرسید چرا چنین کار کرده پاسخ داد: همان همه امور بدان گونه که می نمایند نیستند! شب بعد این دو فرشته به منزل یک خانواده فقیر و بسیار مهمان نواز رفتند. بعد از خوردن غذایی مختصر زن و مرد فقیر رختخواب خرا در اختیار دو فرشته گداشتند. صبح روز بعد فرشتگان زن و مرد فقیر را گریان دیدند گاو آنها که تنها وسیله گذران زندگیشان بود در مزرعه مرده.
فرشته جوان عصبانی شد و از فرشته پیر پرسید: چرا گذاشتی چنین اتفاقی بیفتد؟ خانواده قبلی همه چیز داشتند و با این حال تو کمکشون کردی اما این خانواده دارای اندکی داشتندو تو گذاشتی که گاوشان بمیرد! فرشته پیر گفت: وقتی در زیر زمین آن خانواده پولدار بودیم دیدم که در شکاف دیوار کیسه ای طلا وجود دارد. از آنجا که آنها حریص و بد دل بودن شکاف را بستم و طلا ها را از دیدشان مخفی کردم. دیشب وقتی در رختخواب زن و مرد فقیر بودم فرشته مرگ برای گرفتن جان زن فقیر آمد و من به جایش آن گاو را به او دادم!
همه امور به دان گونه که نشان میدهند نیستند و ما گاهی اوقات خیلی دیر به این نکته پی می بریم. پس به گوش باشید شاید کسی که زنگ در خانه تو را می زند فرشته ای باشد و یا نگاه و لبخندی که تو بی تفاوت از کنارش می گذری!