داستان کوتاه ضرب المثل های قدیمی | داستان ضرب المثل من نوکر سلطانم، نه نوکر بادمجان
داستان ضرب المثل قدیمی را در این مطلب میخوانید
داستان ضرب المثل قدیمی را در این مطلب میخوانید
ضرب المثل کوتاه من نوکر سلطانم، نه نوکر بادمجان
در یکی از روزگاران قدیم، پادشاهی شکمو که عاشق غذاهای خوشمزه و چرب آشپزش بود از زندگی لذت می برد. او از بین غذاهای خوشمزه ای که برای او می آوردند بادمجان را بیشتر از چیزهای دیگر دوست داشت. به همین دلیل آشپزباشی همیشه سعی می کرد هر طور شده، در کنار غذهایی که درست می کند کمی هم بادمجان بگذارد تا شاه را همیشه راضی نگه دارد.
آشپز باشی همیشه بادمجان را به شکل های مختلف آب پز و کبابی و سرخ شده مقابل پادشاه می گذشت. از طرفی با بادمجان، ترشی و مربای های خوشمزه درست می کرد. شاه هم از خوردن غذاهای گوناگونی که با بادمجان درست شده بود، لذت می برد و همیشه از آشپزش در جمع های مختلف تعریف می کرد.هرچه اطرافیان شاه درباره ی سلامتی و دیرهضم بودن بادمجان برایش گفتند فایده ای نداشت. به همین خاطر سریع دستور شاه را به آشپزباشی انتقال دادند و او هم مشغول آشپزی شد و تا ظهر چند نوع غذا با بادمجان پخت.
ظهر همه غذاهای خوشمزه و خوش رنگ و لعاب را مقابل شاه قرار دادند. شاه که مدتی بادمجان نخورده بود، خیلی خوشحال شد و تا آنجا که جا می توانست، بادمجان های لذیذ را خورد. بعد از غذا دستی به شکمش مالید و به وزیرش گفت: «وزیر جان، به راستی که بادمجان بهترین غذای این جهان است.»به هر حال ایام گذشت و گذشت تا این که شاه کمی پا به سن گذاشته بود و هر غذایی برای معده و سلامتی اش خوب نبود. و باید از غذاهایی مثل بادمجان که هضم کردنشان سخت بود پرهیز کند. اما با این وجود پادشاه همچنان میل داشت غذای لذیذ بادمجان را همچنان بخورد.
به همین خاطر اطرافیان شاه که میدانستند بادمجان، غذای دیرهضم و نفخ آوری است، تلاش می کردند تا به هر بهانه ای شده غذاهای دیگری را برای شاه آماده کنند تا شاه هوس خوردن بادمجان نکند.
اما بعد از مدت کوتاهی شاه به شدت عصبانی شد و متوجه شد که روزهای زیادی سپری شده و خبری از غذای دوست داشتنی اش نیست. به همین خاطر به اطرافیانش گفت: « فکر می کنید من نمی فهمم که چه مدتی است که به من بادمجان نداده اید؟ شما دارید سر من کلاه می گذارید؛ امروز من غیر از بادمجان چیز دیگری نمیخورم، به همین خاطر سریع به آشپز باشی دستور بدهید مشغول پخت بادمجان شود»وزیر بلافاصه تعظیمی کرد و گفت: «صد در صد درست می فرمایید قربان، هیچ غذایی در دنیا بهتر از بادمجان نیست. بادمجان خیلی خوشمزه است، بادمجان دوست داشتنی است، بهتر است به جارچیان بگوییم که در شهر جار بزنند و کسانی را که بلدند با بادمجان غذاهای متنوعی بپزند به آشپزخانه کاخ بیارند.»
چند ساعتی که گذشت، بادمجان کار خودش را کرد. شکم شاه نفخ و ترش کرد. شاه حالش به هم خورد. وقتی با دست به روی شکمش می زد، مثل طبل صدا می داد. بعد از مدتی کوتاه دل درد شدیدی گرفت و مجبور شد داد و فریاد کند و به وزیرش بگوید:«خوردن بادمجان بدجوری مرا به اذیت می کند. اه! بادمجان هم شد غذا؟»وزیردوباره بلافاصله تعظیمی کرد و گفت: «صد در صد درست می فرمایید قربان! بادمجان غذای واقعا مزخرفی است؛ دیر هضم می شود، نفخ و دل درد می آورد. کاش اصلا بادمجان وجود نداشت. بهتر است به جارچیان بگوییم که همه جا جار بزنند و بگویند که به دستور شاه کاشتن بادمجان ممنوع شده است.»
پادشاه با این جواب ها و واکنش های متناقض وزیرش عصبانی شد و گفت: «خجالت نمی کشی؟ تو همین دو سه ساعت پیش داشتی از خوبی های بادمجان می گفتی!»
وزیر گفت: «بله قربان، من نوکر سلطانم نه نوکر بادمجان. هرچه که شاه بگوید، من حرف او را تایید می کنم. اگر بگوید بادمجان بد است، ده تا دلیل برای بد بودن بادمجان می آورم و اگر هم بگوید بادمجان خوب است، ساعت ها درباره ی خوبی های بادمجان حرف می زنم.»شاه از دیدن چنان وزیری و شنیدن حرف هایش حالش به هم خورد؛ و او را اخراج کرد.
از آن زمان به بعد وقتی کسی به چاپلوسی بپردازد و گفته های کسی را بدون هیچ گونه دلیل تأیید کند، می گویند: «او نوکر سلطان است، نه نوکر بادمجان»