حکایت | حکایت ملانصرالدین

حکایت های پند آموز از ملانصرالدین | حکایت کوتاه و شنیدنی ملانصرالدین

با یکی دیگر از حکایت‌های کوتاه و پند آموز با ما همراه باشید

حکایت های پند آموز از ملانصرالدین | حکایت کوتاه و شنیدنی ملانصرالدین

حکایت ملانصرالدین

با یکی دیگر از حکایت‌های طنز و نغز از ملانصرالدین با ما همراه باشید.

ملانصرالدین هر روز در بازار گدایی می کرد و مردم با نیرنگی، حماقت او را دست می انداختند. دو سکه به او نشان می دادند که یکی شان طلا بود و یکی از نقره، اما ملانصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب می کرد. این داستان در تمام منطقه پخش شد . هر روز گروهی زن و مرد می آمدند و دو سکه به او نشان می دادند و ملانصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب می کرد.

تا اینکه مرد مهربانی از راه رسید و از اینکه ملانصرالدین را آنطور دست می انداختند، ناراحت شد. در گوشه میدان به سراغش رفت و گفت: هر وقت دو سکه به تو نشان دادند، سکه طلا را بردار. اینطور ی هم پول بیشتری گیرت می آید و هم دیگر دستت نمی اندازند. ملانصرالدین پاسخ داد : ظاهرا حق با شماست، اما اگر سکه طلا را بردارم، دیگر مردم به من پول نمی دهند تا ثابت کنند که من احمق تر از آن هایم. شما نمی دانید تا حالا با این کلک چقدر پول گیر آورده ام. اگر کاری که می کنی، هوشمندانه باشد، هیچ اشکالی ندارد که تو را احمق بدانند!

 

منبع: 55 آنلاین
دیدگاه شما
منتخب سردبیر