حکایت کوتاه | حکایت سعدی

حکایت های شیرین سعدی | چند حکایت کوتاه از سعدی

چند حکایت کوتاه از سعدی در این مطلب میخوانید

حکایت های شیرین سعدی | چند حکایت کوتاه از سعدی

چند حکایت کوتاه از سعدی در این مطلب میخوانید 

 

یکی از علما  را پرسیدند که یکی با ماه رویی است در خلوت نشسته و درها بسته و رقیبان خفته و نفس طالب و شهوت غالب.هیچ باشد که به قوت پرهیزکاری از او به سلامت بماند؟

گفت:اگر از مه رویان به سلامت بماند از بد گویان نماند!

شاید پس کار خویشتن بنشستن.......لیکن نتوان زبان مردم بستن

 حکایات کوتاه 

2-پارسایی را دیدم بر کنار دریا که زخم پلنگ داشت و به هیچ دارو به نمیشد،مدتها در آن رنجور بود و شکرا خدا می گفت.پرسیدنش که شکر چه میگویی؟

گفت:شکر آنکه به مصیبتی گرفتارم نه معصیتی.

گر مرا زار به کشتن دهد آن یار عزیز.......تا نگویی که در آن دم غم جانم باشد

گویم از بنده مسکین چه گنه صادر شد.......کو دل آزرده شد از من،غم آنم باشد

 حکایت کوتاه 

3-هر آن سری که داری با دوست در مبان منه،چه دانی که وقتی دشمن گردد و هر گزندی که توانی به دشمن مرسان،باشد که وقتی دوست گردد.

رازی که نهان خواهی با کس درمیان منه،اگرچه دوست مخلص باشد.که مران دوست را نیز دوستان مخلص باشد.

خامشی به که ضمیر دل خویش..........با کسی گفتن و گفتن که مگوی

ای سلیم آب ز سر چشمه ببند.............که چو پر شد نتوان بستن جوی

 

 

گر مرا زار به کشتن دهد آن یار عزیز.......تا نگویی که در آن دم غم جانم باشد

گویم از بنده مسکین چه گنه صادر شد.......کو دل آزرده شد از من،غم آنم باشددرویشی مجرد به گوشه ای نشسته بود.پادشاهی بر او بگذشت.درویش از آنجا که فراغ ملک قناعت است سر بر نیاورد و التفات نکرد.سلطان از آنجا که سطوت سلطنت است برنجید،وگفت این طایفه خرقه پوشان،امثال حیوان اند،و آدمیت و اهلیت ندارند.وزیر نزدیکش آمد و گفت:ای جوانمرد،سلطان روی زمین بر تو گذر کرد،چرا خدمتی نکردی؟و شرط ادب به جای نیاوردی؟گفت سلطان را بگوی توقع خدمت از کسی دار که توقع نعمت از تو دارد،و دیگر بدان که ملوک از بهر پاس رعیت اند ،نه رعیت از بهر طاعت ملوک.

پادشه پاسبان درویش است......گرچه رامش به فر دولت اوست

گوسپند از برای چوپان نیست.....بلکه چوپان برای خدمت اوست

ملک را گفت درویش استوار آمد.گفت:از من تمنا بکن.گفت:آن همی خواهم که دگر باره زحمت من ندهی.گفت:مرا پندی بده.

گفت:        دریاب کنون که نعمتت هست به دست.....کین دولت و ملک میرود دست به دست

 

منبع: رستاخیز
دیدگاه شما
منتخب سردبیر