تجاوز و جنایت در نخلستان تنگه | از کبوتر بازی تا تجاوز و قتل
پدر محمد با صدایی گرفته از اعترافات قاتل میگوید: «وقتی مأموران آگاهی به اکبر مظنون شدند او را گرفتند و اکبر هم اعتراف کرد.»
تجاوز و جنایت در نخلستان تنگه | از کبوتر بازی تا تجاوز و قتل
از کبوتر تا تجاوز
پدر محمد با صدایی گرفته از اعترافات قاتل میگوید: «وقتی مأموران آگاهی به اکبر مظنون شدند او را گرفتند و اکبر هم اعتراف کرد.»
اکبر در اعترافاتش گفت: «در خانه کبوتر زیاد دارم. وقتی مقتول به منزلمان آمد و از من دو کبوتر خواست به او فروختم. بعد از دو ساعت دوباره برگشت و عنوان کرد کبوترها پرواز کردند و به سمت خانه ما آمدند. من هم به او گفتم کبوترها به سمت خانه ما نیامدند؛ اما محمد جلوی در خانه دو ساعتی را نشست. بعد از دو ساعت از من خواست به سمت نخلستان برویم و با او ارتباط برقرار کنم. بعد از ارتباط به من گفت به پدرم بگو به من تجاوز کردی. من هم عصبانی شدم. محمد را با دستانم خفه و از نخلستان فرار کردم.» صادق در واکنش یادآوری اعترافات اکبر صدایش لرزان شد: «پرواز کبوتران کجا و درخواست تجاوز پسرم، محمد کجا؟!.» پدر مقتول وضعیت اکبر، قاتل پسرش، را تشریح میکند: «اکبر بعد از دستگیری به کانون اصلاح تربیت در اهواز انتقال یافت.»
رضایت نمی دهم
خشونت در صدای صادق مانع از تشریحی آرام میشود: «اعضای خانواده اکبر از خودش گرفته تا برادرانش معتاد هستند. نسبت فامیلی با ما دارند. من تک تک آنها را خوب میشناسم. تمام بچههای روستا از صبح تا شب در خیابان در حال بازی هستند؛ اما ما همیشه نگران بچههایمان هستیم. آنها را در خیابان تنها رها نمیکردیم. همسرم وقتی دید، محمد قصد دارد برای خرید کبوتر به بیرون از خانه برود، حتی به من هم زنگ زد، تا اجازه ندهم؛ اما نمیدانستم چه اتفاق شومی در انتظار خانواده ما نشسته است.»
صادق از طایفه مطوری میگوید: «از دو طایفه بودیم با وصلت میان دو طایفه در چندین سال پیش یک طایفه را تشکیل دادیم؛ آن هم مطوری. خانواده اکبر از اقوام دور ما هستند. حالا آنها میخواهند از ما رضایت بگیرند. بارها با بزرگان طایفه و شیخ ما گفتوگو کردند تا از خون فرزندمان بگذریم.»
پول وکیل ندارم
بغض میان صدای پدر داغدیده پدیدار میشود: «بعد از آن ماجرا، شیخ قبیله به طرفداری از خانواده قاتل درآمد. تحمل ننگ تجاوز یک طرف و ناعدالتی در میان طایفه، دردی دیگر بر دردمان است. چندینبار و به طور مداوم برای رضایت شیخ طایفه واسطه شد تا من رضایت بدهم و از خون پسرم بگذرم. دلم رضا نیست رضایت بدهم. چرا باید این کار بکنم؟»
تلخی آن روز در ذهنش سایه انداخته است: «همین یک پسر را داشتم. دو فرزند دیگرم دختر هستند؛ یکی دوازده ساله و دیگری هشت ساله. بهتازگی هم زنم باردار شده، حدود پنج ماه است. نمیدانیم دختر است یا پسر. جای محمد در زندگیمان خالی است؛ طوری که با ده پسر دیگر هم جبران نمیشود. اکبر به پسرم تجاوز کرد. اعترافاتش را هم طوری مطرح کرد که محمد مقصر است. بعد هم او را کشته است. قاتل در تمام اظهاراتش بیان کرد محمد از من خواست تا تجاوز کنم. کدام پسر ده سالهای از پسری دیگر درخواست تجاوز میکند؟! پول هم ندارم تا وکیل بگیرم، شاید اگر وکیل داشتم میتوانستم از خون پایمالشده محمد دفاع کنم. خانواده قاتل رضایت هم میخواهند.