مچ گیری مرد قاتل از زن و داماد بیشرمش
باورم نمی شد که همسرم بعد از ۱۷سال زندگی مشترک و ۲ فرزند دست به این کار زده است. همسرم زیر بار نرفت و انکار کرد حتی وقتی از والدینش کمک خواستم آنها به جای نصیحت دخترشان از او دفاع کردند.
مچ گیری مرد قاتل از زن و داماد بیشرمش
3 سال پیش بود که یک روز اتفاقی، زودتر زمان همیشگی به خانه بازگشتم . همسرم متوجه حضور من نشده بود و سرش توی گوشی بود و داشت پیامک ارسال می کرد. اما با دیدن من هول شد و گوشی از دستش افتاد و من که به این رفتارش شک کرده بودم گوشی را گرفتم و شماره ها را چک کردم و آنجا بود که متوجه شدم او مشغول گفتگو با شوهر خواهرم بوده است. ناصر ۲۵ سال بود با خواهرم زندگی می کرد و ۳ فرزند داشتند.
باورم نمی شد که همسرم بعد از ۱۷سال زندگی مشترک و ۲ فرزند دست به این کار زده است. همسرم زیر بار نرفت و انکار کرد حتی وقتی از والدینش کمک خواستم آنها به جای نصیحت دخترشان از او دفاع کردند و مرا متهم کردند که قصد بدنام کردن دخترشان را دارم.
با وجود اینکه او نپذیرفت به من خیانت کرده است از او خواستم به خاطر فرزندانمان دست از این کار بردارد و حتی او را به مشاوره بردم و هر کاری انجام دادم تا او را دوباره به زندگی مشترکمان دلگرم کنم و زندگی خود و همچنین خواهرم را از ویرانی نجات دهم اما فایده ای نداشت
بعد از مدتی مچ همسرم را با ناصر که در خانه یکی از آشنایامان بودند گرفتم و با اطلاع از اینکه بی وفایی او نسبت به من به خیانت فیزیکی رسیده است دیگر نتوانستم به زندگی مشترک ادامه دهم و با طلاق موافقت کردم و با او شرط کردم که اصلا دور و بر خانه ما نیاید و خودم فرزندانمان را برای دیدنش ببرم .
به تصور خودم می خواستم حالا که زندگی خودم در آتش هوس بازی همسرم سوخته با دور کردن او برای حفظ زندگی خواهرم تلاش کنم. اما چند روز بعد از طلاق فهمیدم همسر سابق و دامادمان بلافاصله پس از طلاق بدون رعایت چارچوب های عرفی و شرعی عقد کرده اند و حالا همسر خیانتکارم هووی خواهرم شده بود و دو طرف با وقاحت و بدون پنهان کاری این موضوع را همه جا عنوان می کردند و حتی دامادمان یک روز توی خیابان جلوی من را گرفت و با لحن تحقیرآمیزی عنوان داشت که هم با خواهرتان ازدواج کرده ام و هم عروستان را از راه به در کردم. با وجود سنگین بودن این حرف ولی باز هم سکوت کردم .
تا اینکه در شب حادثه قتل همسر سابقم بر خلاف توافقمان برای بردن فرزندانمان آمد و وقتی بچه ها با او نرفتند رفت و بار دوم با همسر جدیدش بازگشت و بدون توجه به نگاه های متعجب و کنجکاو همسایه ها شروع به سرو صدا و فحاشی کردند.
قتل داماد خانواده
چاره ای نداشتم برای حفظ آبرو و تمام کردن سرو صداها از خانه بیرون رفتم و با آنها درگیر شدم و نزاع و درگیری ما اصابت ضربات چاقوی من بر بدن دامادمان به پایان رسید .
از کشتن و قتل یک انسان دیگر، خوشحال نیستم اما آنها در آتشی سوختند که خودشان شعله اش را از سال ها پیش روشن کرده بودند
من تمام تلاشم را برای حفظ زندگی خود و خواهرم کردم اما اشتیاق بی نهایت همسرم برای شکل دادن ارتباط پنهانی با شوهر خواهرم و لاابالی گری شوهر خواهرم ما را به این نقطه رساند.
فرزندان خواهرم یتیم شدند و فرزندان خودم نیز با برچسب پدر قاتل باید تا همیشه زندگی کنند.
هوس بازی دو انسان بی ملاحظه زندگی یک خاندان را زیر و رو کرد و نمی دانم واقعا روزی می رسد که این اتفاقات تلخ را فراموش کنم.
خیلی دلم می خواهد با همسر سابقم روبرو شوم و از او بپرسم که آیا این خیانت آنهم با یکی از نزدیکان من، ارزش زیر پا گذاشتن چارچوب های اخلاقی و شرعی و نادیده گرفتن یک عمر زندگی مشترک را داشت ؟
آیا رابطه پنهانی آنقدر هیجان انگیز بود که به خاطرش آرامش فرزندانمان را نابود کنی و از مردی که تمام دغدغه اش خوشبختی تو و فرزندانش بود به یک قاتل بسازی؟