حکایت زیبا و شنیدنی عبید زاکانی
در اینجا میتوانید بهترین حکایت های طنز و جالب عبید زاکانی را بخوانید . حکایت های کوتاه و شیرین کـه میتواند نکاتی آموزنده را بـه ما گوشزد بکند را در این جا بخوانید
حکایات عبید زاکانی
در اینجا میتوانید بهترین حکایت های طنز و جالب عبید زاکانی را بخوانید . حکایت های کوتاه و شیرین کـه میتواند نکاتی آموزنده را بـه ما گوشزد بکند را در این جا بخوانید
حکایات طنز عبید زاکانی
پیرمرد باهوش:
پادشاه محمود پیرمردی ضعیف را دید، کـه پشتواره ای خار میکشد. بر او رحمش آمد؛ گفت: ای پیرمرد دو ؛ سه دینار زر میخواهی؟ یا دراز گوش«خر»؟ یا دو سه گوسفند؟ یا باغی کـه بـه تو دهم تا از این زحمت خلاصی یابی؟
پیرمرد گفت: زر بده، تا در بین بندم و بر دراز گوش بنشینم و گوسفندان در پیش گیرم و بـه باغ روم و بـه دولت تو«کمک تو» در باقی عمر آنجا بیاسایم.
پادشاه را خیرمقدم و فرمود: چنان کنند.
نهایت خساست :
بزرگی که در ثروت، قارون زمان خود بود، اجل فرا رسید و امید زندگانی قطع کرد. جگرگوشگان خودرا حاضر کرد. گفت: ای فرزندان، روزگاری دراز در کسب مال، زحمتهای سفر و حضر کشیدهام و حلق خودرا بـه سرپنجه گرسنگی فشردهام، هرگز از محافظت ان غافل مباشید و بـه هیچ وجه دست خرج بدان نزنید.
اگر کسی با شـما سخن گوید که پدر شـما را در خواب دیدم قلیه حلوا میخواهد، هرگز بـه مکر ان فریب نخورید که ان من نگفته باشم و مرده چیزی نخورد.
اگر من خود نیز بـه خواب شـما بیایم و همین التماس کنم، بدان توجه نباید کرد که ان را خواب و خیال و رویا خوانند. چه بسا که ان را شیطان بـه شـما نشان داده باشد، من انچه در زندگی نخورده باشم در مردگی تمنا نکنم. این بگفت و جان بـه خزانه مالک دوزخ سپرد.اوصاف بهشت :
واعظی بالای منبر از اوصاف بهشت میگفت و از جهنم حرفی نمیزد. یکی از حاضرین پای منبر خواست مزه ای بیندازد گفت:ای آقا،شـما همیشه از بهشت تعریف می کنید،یک بار هم از جهنم بگویید. واعظ کـه حاضر جواب بود گفت: آنجا را کـه خودتان می روید و می بینید. بهشت اسـت کـه چون نمی روید لااقل باید وصفش را بشنوید.