دلنشین ترین لحظات داستانی در قرآن | حکایت کلاغی در زمان قابیل
یکی از دلنشینترین لحظات داستانی در قرآن کریم، حکایت کلاغیست که در موقعیتِ مرزیِ متلاشیکنندهای در برابر اولین قاتل جهان ظاهر میشود.
یکی از دلنشینترین لحظات داستانی در قرآن کریم، حکایت کلاغیست که در موقعیتِ مرزیِ متلاشیکنندهای در برابر اولین قاتل جهان ظاهر میشود.
آنجا که قابیل برادر خود را میکشد و به تعبیر قرآن، از "زیانکاران" میگردد
همانها که چون زندگی را باخته و روح خود را فروختهاند، همواره در رنجند.
صحنه مواجهه قابیل با مرگ برادر، احتمالا اولین مواجهه آدمی با مرگ است
آنجا که پدر ما، نه فقط با مرگ رویارویی چشمدرچشمی دارد؛ بلکه خود مسوول مرگی است که رخ دادهاست.
حالا قابیل در این موقعیت مرزی سخت غریب است؛ یکی از معدود کسان خود را "مرده" ، بلکه "کشتهشده" مییابد، آن هم به دست و اراده خودش.
شاید مهیبترین پرسشی که یک قاتل را بلافاصله پس از ارتکاب قتل، دربرمیگیرد، حیرانی "چه باید کرد؟"، باشد:
با پیکر آنکه کشتهام، چه باید بکنم؟
قابیل احتمالا در چنین ترکیبی از احساس حیرت و خسران و ویرانی و بلاتکلیفی بوده که مطابق روایت قرآنی، خداوند "کلاغی را برانگیخت تا زمین را بکاود و به او بنماید جسد برادرش را چگونه در خاک بپوشاند."
تصویر خدا در این موقعیت مرزی متلاشیکننده، به چشمم بسیار جذاب است.
خدایی که قابیلِ قاتل را در برابر جنازه پیشرو رها نمیکند. برایش کلاغی میفرستد تا او یاد بگیرد با پیکر مرده چگونه باید رفتار کند. انگار کلاغ فرستاده میشود تا بر سنگینی بار گناه قابیل، بلاتکلیفی در برابر پیکر برادر نیز افزوده نشود.
جالب اینکه قابیل چنان در بهت عمل ارتکابی خود فرورفته که حتی فرصت عجز و لابه ندارد و بازهم به تعبیر قرآنی، پس از تماشای کلاغ و خاکسپاری پیکر برادر، تازه فرصت پشیمانی پیدا میکند.
انگار فرستادن کلاغ از سوی خدا، نوعی فرصت دستگیری و کمک است به قابیل؛ تا زیر بار بلاتکلیفی در برابر دستان خون آلود خود، از هم نپاشد و احساس پشیمانی از تعرض به دیگری، در او فرصت ظهور پیدا کند.
چهبسا اگر سروکله کلاغ پیدا نمیشد، قابیل زیر بار فشار روانی "پیکر برادرم را چهکنم؟" فرومیپاشید و یا چنان درگیر پیدا کردن چارهای برای پیکر بیجان میشد که فرصت نمییافت پشیمانی پس از گناه را احساس کند!
خدای این صحنه، خداییست که دست گناهکاری را میگیرد تا او بیش از پیش از انسانیت دور نشود.
خدا در لحظه فرستادن کلاغ، در نقش یک مدافع حقوق بشر ظاهر میشود؛ در مقام پاسداشت کرامت انسان؛ آنجا که پیکری بیجانی در معرض فساد است
و آنجا که اولین قاتل داستان، در تماشای دستان خونآلود و بلاتکلیفی در برابر پیکر برادر، در آستانه فروپاشی است.
فبعث الله غرابا یلحث فیالارض لیریه کیف یواری سوءه اخیه قال یا ویلتا اعجزت ان اکون مثل هذا الغراب فاواری سوءه اخی فاصبح من النادمین.
مائده، ۳۱