حکایت ملانصرالدین

حکایت های ملانصرالدین با داستان های کوتاه | حکایت های جالب ملانصرالدین

ملا نصرالدین ، شخصیتی داستانی و بذله گو در فرهنگ های عامیانه ایرانی ، افغانستانی ، ترکیه ای ، عربی ، قفقازی ، هندی ، پاکستانی و بوسنی است که در یونان هم محبوبیت زیادی دارد و در بلغارستان هم شناخته شده است.

حکایت های ملانصرالدین با داستان های کوتاه | حکایت های جالب ملانصرالدین

ملا نصرالدین ، شخصیتی داستانی و بذله گو در فرهنگ های عامیانه ایرانی ، افغانستانی ، ترکیه ای ، عربی ، قفقازی ، هندی ، پاکستانی و بوسنی است که در یونان هم محبوبیت زیادی دارد و در بلغارستان هم شناخته شده است.

حکایت های ملانصرالدین با داستان های کوتاه

ملا نصرالدین ، شخصیتی داستانی و بذله گو در فرهنگ های عامیانه ایرانی ، افغانستانی ، ترکیه ای ، عربی ، قفقازی ، هندی ، پاکستانی و بوسنی است که در یونان هم محبوبیت زیادی دارد و در بلغارستان هم شناخته شده است. 

داستان های جالب ملانصرالدین | حکایتهای جالب و خنده دار از ملانصرالدین

 

ملا نصرالدین در ایران بیش از هر جای دیگر به عنوان شخصیتی بذله گو اما نمادین محبوبیت دارد.

 

درباره وی داستان های لطیفه آمیز فراوانی نقل می شود. این که وی شخصی واقعی بوده یا افسانه ای روشن نیست. برخی منابع او را واقعی دانسته و هم روزگار با تیمور لنگ (درگذشته 807 ق) یا حاجی بکتاش (درگذشته 738 ق) دانسته اند. در نزدیک آق شهر از توابع قونیه در ترکیه محلی است که با قفلی بزرگ بسته شده و می گویند قبر ملا نصرالدین است.

 

او را در افغانستان ، ایران و جمهوری آذربایجان ، ملا نصرالدین ، در ترکیه نصرتین هوجا (خواجه نصرالدین) و در عربستان جُحا (خواجه) می نامند. مردم کارها و حرکات عجیب و مضحکی به او نسبت می دهند و به داستان های او می خندند. قصه های ملا از گذشته در شرق رواج داشته و دانسته نیست ریشه آنها از کدام زبان است.

 

ایرانیان ، کُردها ، ترک ها ، عرب ها ، افغانستانی ها ، قفقازها ، هندی ها ، پاکستانی ها و بوسنیایی ها عقیده دارند ملانصرالدین متعلق به فرهنگ آن کشور است.

 

 

در دروازه را می توان بست ولی دهان مردم را خیر

ملا سوار خرش شد و پسرش پیاده در کنار آن ها به راه افتاد.

 

در راه به چند نفر برخورد کردند که پسر ملا را با انگشت نشان داده و می گفتند :

این مرد خجالت نمی کشد خودش سوار خر شده و پسر کوچکش پیاده می رود.

 

پس از این حرف ، پسر سوار خر شد و ملا پیاده همراه آن ها به راه افتاد.

همان افراد این بار گفتند :

 

پیر مردی با این سن و سال پیاده و بچه فسقلی سوار خر است ، پس احترام بزرگتر چه؟ بچه خجالت نمی کشد!

 

بعد از این حرف ، هر دو سوار خر شدند.

باز همان مردم گفتند :

بیچاره خر ، دو نفر سوار یک خرِ نحیف شده اند ، چه آدم های پستی!

ملا خجالت کشید و از خر پیاده شد ، پسرش را نیز پیاده کرد و پیاده به راه افتادند.

 

این بار مردم با دیدنشان به خنده افتادند و گفتند :

آن دو احمق را ببین! خر دارند ولی هر دو پیاده اند.

 

نصیحت کردن ملا

 

ملا دختر خود را به یک مرد دهاتی داده بود. شب عروسی عده ای از خویشاوندان داماد از ده آمده و دخترک را سوار بر خری کرده با خود بردند. هنوز مقدار زیادی از خانه ملا دور نشده بودند که ناگهان ملا دوان دوان خود را به آنها رساند. یکی از همراهان عروس از ملا پرسید چی کار داری و برای چی با این عچله به اینجا آمدی؟ ملا نفس نفس زنان گفت : باید نصیحتی برای دخترم میکردم ولی یادم رفت. و سرش را نزدیک بهگوش او کرد و گفت : دخترم یادت باشد که هر وقت خواستی چیزی بدوزی پس از اینکه تار (نخ)را داخل سوزن کردی آخرش را گره .بزنی وگرنه از سوراخ بیرون خواهد رفت.

منبع: ۵۵ آنلاین
دیدگاه شما
منتخب سردبیر