حکایت کوتاه | حکایت خواندنی

حکایت های کوتاه و خواندنی | چند حکایت پند آموز و شنیدنی

حکایت نوعی داستان کوتاه است که در آن درسی اخلاقی یا نکته‌ای پندآموز نهفته است. این درس یا نکته بیشتر در پایان حکایت آشکار می‌شود و خواننده را به تفکر و تأمل وا می‌دارد.

حکایت های کوتاه و خواندنی | چند حکایت پند آموز و شنیدنی

حکایت خواندنی 

حکایت نوعی داستان کوتاه است که در آن درسی اخلاقی یا نکته‌ای پندآموز نهفته است. این درس یا نکته بیشتر در پایان حکایت آشکار می‌شود و خواننده را به تفکر و تأمل وا می‌دارد.

حکایت فرعون و خدا پرست

در زمان فرعون دو نفر بدخواه نزد رفته از شخص سومی که خداپرست بود بدگویی کردند و گفتند: او پروردگار دیگری را پرستیده، تو را به خدایی قبول ندارد.

فرعون گفت: او را نزد من بیاورید. دستور او را اطاعت کردند و مرد خداپرست را پیش فرعون بردند. در این وقت فرعون از دو مرد سعایت کننده پرسید: پروردگار شما کیست؟

گفتند: پروردگار ما تویی. فرعون از خداپرست پرسید: پروردگار تو کیست؟

مرد مومن گفت: پروردگار من همان پروردگار ایشان است. (منظور مرد مومن، خالق آن دو مرد بود که پروردگارعالمیان است) فرعون تصور کرد که او را می گوید بنابراین سعایت کنندگان را سرزنش کرد و از دربار راند.

داستان حکایت خدا

 
داستان های جالب و آموزنده کوتاه در مجله تالاب بخوانید.
 
روزها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت.
فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت: ” می آید، من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی ام که دردهایش را در خود نگه می دارد و سر انجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست.
 
” فرشتگان چشم به لب هایش دوختند، گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود:

” با من بگو از آنچه سنگینی سینه توست.

” گنجشک گفت:

” لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام. تو همان را هم از من گرفتی. این توفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی از لانه محقرم کجای دنیا را گرفته بود و سنگینی بغضی راه بر کلامش بست.
 
سکوتی در عرش طنین انداز شد. فرشتگان همه سر به زیر انداختند. خدا گفت:
” ماری در راه لانه ات بود. خواب بودی. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. آنگاه تو از کمین مار پر گشودی. ” گنجشک خیره در خدایی خدا مانده بود.
خدا گفت: ” و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام بر خاستی. ” اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود. ناگاه چیزی در درونش فرو ریخت. های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد.
منبع: تالاب
دیدگاه شما
منتخب سردبیر