پنج نقطه کور احساسی مردم

۵ نقطه کور احساسی که بیشتر مردم هرگز متوجه آن‌ها نمی‌شوند

اگر زمان زیادی است که با احساسات خود دست و پنجه نرم می‌کنید، به احتمال زیاد یک یا چند نقطه‌ی کور عاطفی دارید. آنها را شناسایی کنید تا شادیتان را تضمین کنید

۵ نقطه کور احساسی که بیشتر مردم هرگز متوجه آن‌ها نمی‌شوند

رانندگان خوب می‌دانند هر ماشینی نقاط کور دارد، یعنی آن نواحی که به چشم نمی‌آیند، چون بخشی از ماشین مانع دیدن‌شان است. مهارت در رانندگی به معنای پرورش این عادت است که آینه‌ی سمت مسافر را قبل از تغییر مسیر چک کنید.

  انسان‌ها هم نقاط کور دارند به ویژه وقتی صحبت از احساسات می‌شود. نقطه‌ی کور احساسی یک آسیب‌پذیری روانی است که شما از آن آگاه نیستید. متاسفانه هیچ‌کس مجبور نیست قبل از شروع زندگی برای آگاهی از ماهیت احساسات و نحوه‌ی عملکرد آن‌ها دوره ببیند و این به آن معناست که ما زندگی را با نقاط کور احساسی آغاز می‌کنیم که از آن‌ها اطلاعی نداریم و هیچ راهی برای جبران آن‌ها نداریم. این نقاط کور احساسی می‌تواند منجر به هر چیزی شود، از مشکلات خلقی مانند اضطراب و افسردگی گرفته تا کشمکش میان‌فردی و عادت‌های ناسالم نظیر پرخوری و سوء مصرف مواد.

 

خوشبختانه امکان آگاه شدن از نقاط کور احساسی و تمرین برای غلبه کردن بر آن‌ها وجود دارد. در واقع، این دقیقاً همان کاریست که من به عنوان روانشناس و درمانگر انجام می‌دهم. در ادامه‌ی این مطلب ۵ مورد از رایج‌ترین نقاط کور احساسی که مردم از آن‌ها رنج می‌برند معرفی خواهم کرد.

۱. عقلانی کردن احساسات

اگر از یک کودک ۶ ساله بپرسید احساسش نسبت به حرف بدی که از دوستش شنیده چیست، احتمالاً در پاسخ می‌گوید احساس غم یا عصبانیت می‌کند. اگر از یک فرد ۴۰ ساله همین سوال را بپرسید، احتمالاً با واژگان بسیار متفاوتی احساسش را توصیف می‌کند: کفری میشم، قاطی می‌کنم یا افسرده میشم.

حالا یک دقیقه وقت بگذارید و از خودتان بپرسید تفاوت بین این دو دسته پاسخ در توصیف احساسات چیست؟ کودک ۶ ساله برعکس فرد ۴۰ ساله با احساسات واقعی، واکنش احتمالی خودش را توصیف می‌کند.

کفری میشم احساس نیست، استعاره است.
قاطی می‌کنم احساس نیست، ایده است.
افسرده میشم احساس نیست، مقوله‌ای است که از لحاظ نظری مجموعه‌ علائم یک اختلال سلامت روان خاص را توصیف می‌کند.

چرا ما به عنوان بزرگسال از زبان ساده برای توصیف احساسات‌مان استفاده نمی‌کنیم؟ چرا احساسات‌مان را عقلانی می‌کنیم؟ چرا آن‌ها را با زبان پیچیده و مبهم بیان می‌کنیم؟

احساسات عقلانی‌شده (عاری از احساس شده) یک مکانیسم دفاعی قدیمی است که برای اجتناب از احساسات درناک از آن‌ها استفاده می‌شود. تصور کنید دوستی شما را قال گذاشته و شما از صمیم قلب احساس غم و ناامیدی می‌کنید اما وانمود میکنید عاصی شده یا مضطرب هستید. چون عاصی شدگی یا اضطراب جزئیات دقیق احساسات شما نیستند پس درد کمتری دارند، در حالی که در واقعیت به زبان ساده غم یا ناامیدی شما کاملاً به‌حق است.

این هدف شما برای اجتناب از احساسات ناراحت‌کننده قابل‌درک است، اما این الگو می‌تواند عوارض جانبی مهمی در درازمدت داشته باشد. اگر احساسات‌تان را بصورت ساده تصدیق نکنید هرگز آن‌ها را درک نمی‌کنید. اجتناب از احساسات‌تان به وسیله‌ی عقلانی کردن آن‌ها شما را گرفتار چرخه‌ای از خودآگاهی ضعیف می‌کند. خوشبختانه غلبه بر این نقطه‌ی کور احساسی بسیار ساده است. بار دیگر که از نظر عاطفی احساس بدی دارید از خودتان این سوال را بپرسید: یک کودک ۶ ساله این احساس الان من را چگونه توصیف خواهد کرد؟

۲. تلاش برای کنترل احساسات

۵ نقطه‌ی کور احساسی که بیشتر مردم هرگز متوجه آن‌ها نمی‌شوند

زبان ما مملو از عباراتی مانند کنترل احساسات، مدیریت خلق‌وخو، مقابله با احساسات دردناک و ... است. این قابل‌درک است، چون هیچ‌کس نمی‌خواهد حال عاطفی بدی داشته باشد. همه‌ی ما دوست داریم وقتی احساس بدی داریم بتوانیم راهی برای بهتر کردن حالمان پیدا کنیم. تنها مشکل این است که نمی‌توانیم احساسات‌مان را مستقیماً کنترل کنیم.

متاسفانه همه‌ی ما آنقدر دلمان می‌خواهد بتوانیم احساسات‌مان را کنترل کنیم که درنهایت برای این کار تلاش می‌کنیم:

لحظه‌ای که احساس غم می‌کنید، در تلاش برای خوشحال کردن خودتان به خودتان می‌گویید این حس واقعاً چرا آنقدر‌ها بد نیست.
لحظه‌ای که احساس نگرانی می‌کنید از خودتان به خاطر ضعیف بودن انتقاد می‌کنید انگار به زورِ مجازات می‌توانید احساس قدرت کنید.
لحظه‌ای که احساس عصبانیت می‌کنید از خودتان بخاطر از دست دادن خونسردی و بچگانه رفتار کردن عصبانی می‌شوید. تصور می‌کنید شرمساری از خودتان باعث از بین رفتن خشم می‌شود.

نه‌تنها هیچ‌یک از این استراتژی‌های کنترل احساسی کارساز نیست بلکه نتیجه‌ی معکوس می‌دهد و یک دلیل بسیار ساده دارد: وقتی اصرار دارید از شرّ احساسات‌تان خلاص شوید، به مغزتان آموزش می‌دهید که احساسات دشمن شما هستند و این رویه منجر به چرخه‌ی معیوبی از حالات و احساسات دردناک فزاینده می‌شود:

احساس نگرانی بخاطر غمگین بودن
احساس غم بخاطر احساس شرمندگی
احساس شرمندگی بخاطر احساس خشم

راه بیرون آمدن از این چرخه‌ی معیوب ساده است، گرچه همیشه آسان نیست: دست از کنترل مستقیم احساسات‌تان بردارید و آن‌ها را همان‌طور که هستند بپذیرید، گاهی دردناک هستند، اما هرگز خطرناک یا بد نیستند. تنها از طریق میل به زیستن با احساسات دشوار است که می‌توانید انرژی‌تان را در راه‌های سازنده‌تری برای حس و حال خوب هدایت کنید، به عبارت دیگر با تغییر چیز‌هایی در زندگی‌تان که روی آن‌ها کنترل دارید:

نحوه‌ی رفتار و عمل
موقعیت‌هایی که خودتان را در آن‌ها قرار می‌دهید
جایی که انتخاب می‌کنید توجه‌تان را آنجا متمرکز کنید
کسانی که به آن‌ها اجازه‌ی ورود به زندگی‌تان را می‌دهید
عادت‌هایی که به آن‌ها پایبند هستید یا نیستید

احساسات را فقط بصورت غیرمستقیم می‌توان کنترل کرد و شما تنها زمانی انرژی انجام این کار را دارید که بخاطر داشتن حس بد به خودتان سخت نگیرید و یاد بگیرید احساسات‌تان را دقیقاً همان‌گونه که هستند بپذیرید.

۳. قضاوت کردن احساسات

۵ نقطه‌ی کور احساسی که بیشتر مردم هرگز متوجه آن‌ها نمی‌شوند

این نقطه‌ی کور احساسی دقیقاً از مورد قبلی پیروی می‌کند: اگر نمی‌توانید احساسات‌تان را کنترل کنید، اصلاً منطقی نیست خودتان را بخاطر داشتن آن‌ها قضاوت کنید.

تاجایی که من می‌توانم بگویم این یک اصل کلی اخلاقی است که چیزی به لحاظ اخلاقی غلط است که شما روی آن کنترل داشته باشید. برای نمونه هیچ‌کس را به خاطر احساس عصبانیت زندانی نمی‌کنند. در جامعه نیز ما افراد را به خاطر چیز‌هایی که کنترلی روی آن‌ها ندارند قضاوت نمی‌کنیم، اما این کم‌لطفی را همیشه در حق خودمان می‌کنیم.

احساس خشم می‌کنیم، به خودمان می‌گوییم درست نیست احساس خشم کنم، سپس احساس گناه را هم به خشم اضافه می‌کنیم.
احساس غم می‌کنیم، به خودمان می‌گوییم اگر بیش از حد طول بکشد نشانه‌ای از ضعف است، سپس احساس خشم را هم به غم اضافه می‌کنیم.

بگذارید به عنوان یک درمانگر چیزی را به شما بگویم: سریع‌ترین راه برای اینکه سر از مطب یک درمانگر درآورید اینست که احساسات‌تان را قضاوت کنید. اولاً قضاوت فایده‌ای ندارد. قضاوت کردن خودتان بخاطر احساس اضطراب از اضطراب شما نمی‌کاهد. راستش را بخواهید آن را بدتر می‌کند. اگر دست از قضاوت‌های اضافه و احساسات دردناک بردارید از اینکه دردناک‌ترین احساسات شما با چه سرعتی به خودی خود فروکش می‌کنند متعجب خواهید شد.

۴. فرار کردن از احساسات

بشر ذاتاً از هر چیزی که به او آسیب بزند فراری است. اگر تا به حال تصادفاً تابه‌ی داغی را روی گاز لمس کرده باشید می‌دانید که بدن چگونه بطور غریزی برای فرار از درد دست‌ها را به عقب می‌کشاند. وقتی دست‌تان را از تابه عقب می‌کشید، اینطور به نظر می‌رسد که می‌خواهید از درد سوختگی انگشت‌تان جلوگیری کنید. اما چیزی که واقعاً جلوی آن را می‌گیرید اجتناب از آسیب بافت پوست است که اگر روی داغی باقی بماند ایجاد می‌شود. درد فقط پیام‌آور است. خودِ درد خطرناک نیست و فقط یک آگاهی است که اتفاقاً حس بدی دارد، اما می‌خواهد ما را متوجه چیزی کند که احتمالاً مهم‌ترین تمایز سلامت و رفاه روانی است: فقط به این دلیل که چیزی حس بدی دارد به معنی بد بودن آن نیست. این موضوع در مورد درد فیزیکی و احساسی به یک اندازه صادق است.

برای نمونه، شما در حال رانندگی در جاده هستید و چراغ نارنجی کوچک که نشان سوخت کم است چشمک می‌زند. فوراً اندکی احساس اضطراب می‌کنید. سوال اینجاست: آیا اضطراب شما بد است؟ اضطراب هم مانند تمام احساسات دشوار حس بدی است، اما خطرناک نیست، فقط هشدار است. اضطرابی که از پایین آمدن سوخت احساس می‌کنید راهی است که مغز شما به وسیله‌ی آن می‌خواهد به شما بگوید: «بهتره زودتر بنزین بزنی! تو که نمی‌خوای دوباره تو تاریکی شب وسط اتوبان گیر بیفتی.»

بگذارید سوال دیگری از شما بپرسم: آیا منطقی است برای اجتناب از درد اضطراب روی نور چشمک‌زن سوخت را با چیزی مثل نوار چسب بپوشانید؟ البته که نه! اتفاقاً بهترین راه گیرافتادن وسط اتوبان در تاریکی شب همین است که روی آن چراغ چشمک‌زن را بپوشانید.

این مثال مشکلِ فرار از احساسات دردناک را خلاصه می‌کند: وقتی تمام وقت خود را صرفِ فرار کردن از درد احساسی می‌کنید دیگر وقتی برای پرداختن به مسئله‌ی واقعیِ پشت این احساس برایتان باقی نمی‌ماند. اگر می‌خواهید از نقطه‌ی کور احساسیِ فرار از احساسات‌تان اجتناب کنید سعی کنید همیشه به خودتان یادآوری کنید احساسات شما هرقدر هم که دردناک باشند به هیچ‌وجه خطرناک یا بد نیستند. یاد پیام‌آور بیفتید. پیام‌آور مقصر نیست. به او شلیک نکنید!

۵. انتخاب احساسات به جای ارزش‌ها

۵ نقطه‌ی کور احساسی که بیشتر مردم هرگز متوجه آن‌ها نمی‌شوند

به تصور من بیشتر ما درک می‌کنیم که بسیاری از اهداف باارزش در زندگی ما نیازمند تلاش و تکاپو هستند:

به منظور پس‌انداز پول کافی برای بازنشستگیِ راحت باید حاضر باشید ۱۰ درصد حقوق‌تان را بجای خرج کردن برای تعطیلات پس‌انداز کنید.
اگر می‌خواهید سریع‌ترین دونده‌ی مسابقه شوید باید حاضر باشید درد تمرینات شدید ورزشی را تحمل کنید.
اگر می‌خواهید نواختن پیانو را یاد بگیرید باید حاضر باشید خستگی و دشواری توام با تمرینات پیانو را تحمل کنید.

بسیاری از بهترین اهداف زندگی مستلزم میلِ تجربه‌ی احساس بد هستند. اما همانطور که همه‌ی ما می‌دانیم، این موضوع سخت‌تر آن چیزیست که به نظر می‌رسد.

کد ژنتیکی و غرایز بعدی ما نتیجه‌ی فرگشت در زمان و مکانی هستند که پیروی از احساسات ما معمولاً ایده‌ی خوبی بود. برای مثال در دنیایی که غذا بطرز باورنکردنی کمیاب است منطقی به نظر می‌رسد فوراً هر چیزی که به دستمان رسید بخوریم بخصوص اگر از نظر کالری غنی باشد. اما بسیاری از ما اکنون در دنیایی زندگی می‌کنیم که کالری نقطه‌ی مقابل وحشت‌زدگی است و به فور یافت می‌شود! مشکل اینجاست که فرگشت برای برطرف کردن عقب افتادگی و هماهنگی با ترجیحات ذاتی ما فرصت نداشته است. در نتیجه، اگر خواهان پیشرفت در دنیای مدرن خود هستیم باید بیاموزیم چگونه از غرایز و تمایلات بدوی خودمان که شامل بسیار از احساسات‌مان می‌شود برتری بجوییم.

متاسفانه این ایده‌ی برتری جستن بر احساسات در مقابل بسیاری از پیام‌های فرهنگی ما زیرپا گذاشته می‌شود. برای مثال مدام به ما گفته‌اند «به حرف دلت گوش کن»، «علاقه‌ت رو پیدا کن» و «غریزه‌ت رو دنبال کن».

احساسات به یک اندازه اطلاعات خوب و بد می‌دهند. نکته اینجاست که نه آن‌ها را کوچک بشماریم و نه ساده‌لوحانه آن‌ها را بپذیریم.

تمام چیزی که باید بدانیم

اگر زمان زیادی است که با احساسات خود دست و پنجه نرم می‌کنید، به احتمال زیاد یک یا چند نقطه‌ی کور عاطفی دارید. اگر بتوانید این نقاط کور را شناسایی کنید و بر آن‌ها غلبه کنید شادی خودتان را تضمین می‌کنید، پس:

از عقلانی کردن احساسات خود دست بردارید.
از کنترل احساسات خود دست بردارید.
از قضاوت احساسات خود دست بردارید.
از فرار کردن از احساسات خود دست بردارید.
از انتخاب احساسات به جای ارزش‌ها دست بردارید.

 2

 
 
 
 
 
منبع: فرادید
دیدگاه شما
منتخب سردبیر