۱۹ راز زندگی که وقتی بزرگ تر میشوید میفهمید
۱۹. «هیچوقت نگو: وقتی سنم بالاتر رفت فلان کارو میکنم، مثلاً وقتی بزرگتر شدم یادم میگیرم فلان کارو کنم،
با بالا رفتن سنتان، کدام دیدگاههای زندگی شما در قیاس با جوانی تغییر کردهاند؟ ما اینجا فهرستی از این تغییرات را جمع آوری کردهایم:
۱. «فکر میکردم هر کاری که من انجام میدم باید بیعیب و نقص باشه! در صورتی که بیشتر اوقات خوب بودن به اندازهی کافی کفایت میکنه. تو دنیای واقعی به ندرت میشه کامل و بیعیب و نقص باشد
۲. «من در جوانی زمان زیادی از وقتم صرف این نگرانی میشد که دیگران دربارهی من چه فکری میکنن، در حالی که در واقعیت بیشتر مردم فقط دربارهی خودشون فکر میکنن و نگران این هستن که دیگران دربارهشون چه فکری میکنن.»
۳. «اگه من کاری رو مثل آب خوردن انجام میدم معنیش این نیست که انجامش برای دیگران هم آسونه و اگه کسی میتونه کاری رو انجام بده معنیش این نیست که منم میتونم. من تو دههی ۴۰ سالگیم تونستم این موضوع رو به طور کامل درک کنم.»
۴. «من با بالا رفتن سنم دیگه کمتر دیگران رو قضاوت کردم. این حقیقت که قبلاً عادت داشتم بدون فکر کردن به احساسات دیگران یا موقعیتها اونا رو قضاوت کنم و دربارهشون نظر بدم باعث شد بفهمم که چه آدم نادونی بودم. الان تاسف گذشته رو میخورم. البته همهی ما تو موقعیتهایی بودیم که کسی بدون فکر کردن ما رو قضاوت کرده. توجه کردن به دیدگاههای دیگران به کل زندگی منو تغییر داد.»
۵. «آدما فقط واسهی پیر شدن بزرگ نمیشن.»
۶. «چیزی که من در یک شریک زندگی به دنبالش هستم الان دیگه از اهمیت خیلی کمتری برخورداره. چیزی که الان به نظرم اهمیت داره شخصیته. قبلاً فکر میکردم ظاهر مهمترین ملاک هست. من دخترای بدجنسی رو تحمل میکردم که با من بد رفتار میکردن فقط به این خاطر که شبیه مانکنها بودن. در درازمدت این رفتارها به شدت رو اعتمادبهنفس و اطمینان من اثر بد گذاشت.»
۷. «زمان خیلی زود میگذره. از ۱ تا ۱۷ سالگی حس میکنی زمان متوقف شده، از ۱۸ تا ۲۰ سالگی مثل یک ماه و از ۲۰ تا ۳۰ سالگی هم مثل یک هفته برات میگذره.»
۸. «شادی رو فقط وقتی میتونی حس کنی که کارایی که انجام میدی خودت رو شاد کنه، نه اینکه دیگران رو تحت تاثیر قرار بده.»
۹. «معمولاً اهمیتی نداره غریبهها در موردت چی فکر میکنن، مگه اینکه تو یه مصاحبهی شغلی باشی یا تو یه موقعیت خیلی جدی. در غیر اینصورت واقعاً اهمیتی نداره، چون ممکنه اون غریبه (یا غریبهها) رو دیگه نبینی. هر چی دوست داری بپوش، خواستی خودتو مسخره کن و هر کاری که خوشحالت میکنه انجام بده.»
۱۰. «مجبور نیستی خاص باشی. وقتی بچهای یا نوجوانی ممکنه خیلی راحت تو این دام بیفتی که باید به نوعی خاص یا استثنایی باشی، به ویژه اگه باهوش باشی. در حالی که هیچ اجباری نیست که تو حتماً شرکت خودتو راهاندازی کنی، یه چیز خارقالعاده اختراع کنی، مشهور بشی، اینفلوئنسر بشی، تاثیرگذار باشی، بهترینِ هر چیزی باشی یا حتماً اسمت تو صفحهی ویکیپدیا باشه. نرمال بودن یا یه ذره بالاتر از اون هم خوبه، معنیش شکست نیست. زندگی همینه.»
۱۱. «برای قوی بودن مجبور نیستی به تنهایی بجنگی. خیلی طول کشید تا بفهمم قویترین کاری که میتونستم انجام بدم قبولِ این بوده که به کمک نیاز داشتم. باید دور خودم آدمایی رو جمع میکردم که حامی و پشتیبانم باشن، نه اینکه اونا رو از خودم برونم.»
۱۲. «وقتی جوون بودم فکر میکردم تمامی چیزی که برای موفق بودن بهش نیاز دارم پوله، اما همه چیز پیرامون زندگی من به نظر با پول مسدود شده. چیزی که حالا بهش نیاز دارم ساعتهای بیشتر در روز، روزهای بیشتر در هفته و ماههای بیشتر در ساله.»
۱۳. «تو مراحل مختلف زندگی، هیچکس واقعاً نمیدونه کاری که میکنه درسته یا نه. همهی ما راهمون رو در زندگی ادامه میدیم و امیدواریم عاقبتِ کاری که میکنیم خوب باشه.»
۱۴. «گاهیاوقات واقعاً حق با والدینه.»
۱۵. «درست فهمیدن مهمتر از حق به جانب بودنه. من قبلاً چقدر انرژی صرف میکردم تا اشتباهات دیگران رو بهشون اثبات کنم تا بتونم بگم: منو نگاه کن، دیدی حق با من بود! بعداً به این نتیجه رسیدم که واقعاً مهم نیست کی درست میگه کی غلط، چون در نهایت هیچکس براش مهم نیست و همه از یادشون میره. به ویژه که باید مسائل کوچیک و پیشپاافتادهی گذشته رو فراموش کرد و فقط سعی کرد در زمان حال شاد بود.»
۱۶. «تنهایی با شلوغ کردنِ دور و برت از آدما از بین نمیره. تنهایی وقتی تموم میشه که دیگران تو رو دقیقاً همونطور که هستی ببینن.»
. «مشکلات دنیا فقط رو شونههای من یه نفر نیست. من میتونم در حد توان خودم کارهام رو پیش ببرم تا در نهایت به جایی که میخوام برسم.» و بالاخره ...
۱۹. «هیچوقت نگو: وقتی سنم بالاتر رفت فلان کارو میکنم، مثلاً وقتی بزرگتر شدم یادم میگیرم فلان کارو کنم، وقتی سنم بالاتر رفت سفر میکنم، چند سال دیگه فلان چیزو میخرم. همین حالا هر کاری که دوست داری انجام بده. صبر نکن وگرنه به جایی میرسی که میگی: ایکاش وقتی جوونتر بودم فلان کارو میکردم.»