چگونه مثل اینشتین از حسِ ششم استفاده کنیم؟
حسِ درونی (مترجم. حس شهودی، دریافتِ ناگهانی، الهامات، غریزه یا هر نامی که روی آن میگذارید)، اغلب به عنوان یکی از کلیدیترین عناصر تصمیمگیری تحسین میشود
وقتی از اینشتین درباره منبعِ نبوغش سؤال شد، او هیچ تردیدی به دل راه نداد. او در سال ۱۹۲۹ به روزنامه سَتردِیایونینگپُست گفت: «من به الهامات و حسهای شهودی باور دارم. گاهی اوقات احساس میکنم که حق با من است. نمیدانم که اینطور هست یا نه. خیلی بهتر است که به آن غرایز اعتماد کنم و بعد آنها را امتحان کنم تا اینکه بیدرنگ و تأمل آنها را نادیده بگیرم.»
، بیتردید اینشتین تنها فردی نبود که چنین فلسفهای داشت. این فلسفه، ظاهراً، بخشِ بزرگی از استراتژی کوکو شَنِل هم بود. او میگفت: «مد در هوا جریان دارد، بر باد متولد میشود و کسی [از راه میرسد و]آن را درک میکند.»
خواندنی ها
با ۱۰ قدم، تصمیمهای سخت زندگی را آسان کنید!
تاکتیک دستکاری ذهنی که القا میکند «دیوانهاید»
۵ استراتژی علمی و عملی که با سرعت سطح اضطراب را پایین میآورد
برای پیشرفت شغلی علاوه بر تلاش، به سیاست نیاز دارید
خودِ شما هم احتمالاً چنین حسی را تشخیص دادهاید. چه در حال جستجوی یک آپارتمان جدید باشید، چه مشغول بررسی یک موقعیتِ شغلی جدید و چه در حال آزمودنِ صداقت یک فرد، ممکن است تردیدهای غیرقابل وصفی داشته باشید که به شما میگویند یک جای کار میلنگد ـ آن هم بدونِ آنکه قادر باشید دلایلی برای قضاوتتان بیاورید.
خیلی وسوسهانگیز است که غریزه و حسِ شهودیمان را به عنوان یک «حسِ ششمِ» اسرارآمیز ببینیم؛ اما برای توضیحِ حسِ شهودی نیازی نیست که به ماورالطبیعه متوسل شویم.
روانشناسان و متخصصین علوم اعصاب برای شناسایی منابع حس ششم و نقشِ حیاتیای که در زندگیمان ایفا میکند، تلاشهای بزرگی کردهاند. تحقیقات آنها در طولِ مسیر خود موقعیتهای خاصی را شناسایی کرده است که احتمالاً شهود ما میتواند ما را در مسیر درست هدایت کند، و همچنین زمانهایی را شناسایی کرده است که توسل به شهودمان میتواند ما را به بیراهه بکشاند. این دانشی است که میتواند به همه ما کمک کند در زندگیمان تصمیمهای بهتری بگیریم.
ذهن در بدن
فهمِ علمی از حسِ شهودی با یک بازی آزمایشگاهی به نام «آزمایش شرطبندیِ آیوا» شروع میشود. به مشارکتکنندگان در این آزمایش چهار دسته کارت بازی روی صفحه کامپیوتر نمایش داده میشود. هرباری که آنها یک کارت را برمیگردانند یا یک پاداش نقدی دریافت میکنند یا تنبیه میشوند. دراینبین، دو دسته از کارتها پاداشهای بیشتری دارند، اما همزمان مجازاتشان نیز سنگینتر است که یعنی برگرداندنِ کارتهای بیشتر از این دو دسته، منجر به باخت مشارکتکننده شود.
دو دسته دیگر، پاداشهای نقدی نسبتاً کوچکتری دارند و مجازاتهایشان هم نسبتاً کمتر است که یعنی انتخابهای امنتری برای مشارکتکنندگان هستند.
به مشارکتکنندگان گفته نمیشود که کدام دسته از کارتها سود بیشتری دارند، اما بعد از ۴۰بار تلاش، بسیاری از افراد حدسهایی را میزنند که جوایز بزرگی را برایشان به دنبال دارد. به نظر میرسد، با اینکه مشارکتکنندگان نمیتوانند توضیحِ قابل قبولی برای حدسهای درست خود بیاورند، ـ غیر از آنکه آن را به حسِ ششمشان نسبت دهند ـ درواقع این «ذهنِ ناخودآگاه» آنهاست که به مرور متوجه الگوی برد و باخت شده است.
مهمتر آنکه پیشرفت در اجرای بازی اغلب باعث میشود مشارکتکنندگان به محضِ اقدام به تصمیمگیری تغییراتِ جسمانیِ سیستماتیکی را در بدنشان احساس کنند.
برای مثال، افراد با نزدیک شدن به دستهکارتهای پرخطرتر واکنشهای استرسی، مثل تغییر در ضربان قلب یا عرق کردنِ پوست، را نشان میدهند. بهنظر میرسد که این تغییرات ـ تحتِ عنوانِ «نشانگرهای تنی» ـ مانند نوعی هشدار عمل میکنند که از تصمیمگیریِ غلطِ مشارکتکنندگان پیشگیری میکند و ممکن است که از سوی مشارکتکنندگان به عنوان حسِ ششم تعبیر شوند.
افراد بدون این حسهای درونی ممکن است در زندگی واقعی دچار مشکلات عدیده شوند. برای مثال بسیاری از کسانی که از بیماریهای عصبی رنج میبرند نمیتوانند نشانگرهای تنی را شکل دهند.
وقتی از این افراد خواسته میشود که تصمیم بگیرند، چون فاقدِ حس ششم هستند، در «فلج تحلیلی» گیر میکنند؛ و وقتی که تصمیم میگیرند، اغلب نمیتوانند خطراتِ کاری که انجام میدهند را حس کنند.
برای مثال آنها ممکن است همه پولشان را بروی یک پیشنهادِ کاری ضعیف سرمایهگذاری کنند؛ درحالیکه دیگران به دلیل داشتنِ حس ششم و غریزه قوی به این معامله اعتماد نکردهاند.
این مشاهدات نشان میدهند که حسهای غریزی ما بخشی ضروری از ابزار تصمیمگیری ما هستند که نادیده گرفتنشان میتواند به
شمِ کارشناسی
شواهدی که برای بررسیِ اهمیت حسهای غریزی گردآوری شدهاند نشان میدهند که این حسها در شناسایی دروغ قویتر از هر موقعیتِ دیگری عمل میکنند. اگر از افراد خواسته شود که درباره صداقت شخصی قضاوت کنند ـ اینکه آیا او در آن موقعیتِ خاص دروغ میگوید یا راست ـ چنانچه فقط به غریزهشان رجوع کنند بسیار دقیقتر و صحیحتر تصمیمگیری میکنند تا اینکه موقعیت را ارزیابی کنند و دلایلشان را کامل ذکر کنند.
در موقعیتهای دیگر، قدرت غریزه ما بستگی به میزان تجربههایمان دارد. ذهنِ ناخودآگاه ما به سراغ ذخیره دانشمان میرود، و بدونِ اینکه ما خودآگاهانه خاطراتِ دقیقی که این احساسات را تقویت کردهاند به خاطر بیاوریم، بهترین پاسخ را برای مشکلِمان پیدا میکند.
آزمایشی را در نظر بگیرید که اریک دِین، استاد مدیریت در دانشگاه رایس در تگزاس انجام داد. تیم تحقیقاتی او در سال ۲۰۱۲ از دانشجویان خواست تا مجموعهای از کیفهای برند را ببینند ـ برخی از این کیفها محصولات اصل بودند و برخی دیگر نمونههای تقلبی بودند که خیلی واقعی به نظر میرسیدند.
از نیمی از مشارکتکنندگان خواسته شد تا حسِ ششم خود را نادیده بگیرند و تمام ویژگیهایی که به نظرشان نشان میدهد یک کیف اصل یا تقلبی است را فهرست کنند.
نیمی دیگر از مشارکتکنندگان درخواست شد تا با حسِ ششمشان پیش بروند و اجازه بدهند که احساساتشان آنها را در قضاوت کردن هدایت کند.
محققان همچنین از مشارکتکنندگان درباره عادتهای خریدشان و اینکه آیا معمولاً اجناس برند میخرند، سؤالهایی پرسیدند.
در میانِ مشارکتکنندگانی که صرفاً با رویکردِ تحلیلی پیش رفتند، تجربههای قبلی در خرید اجناس برند کمترین نقش را داشت: آنها تقریباً مثل هم عمل کرده بودند. اما در میانِ مشارکتکنندگانی که بر مبنای غریزهشان پیش رفته بودند، اینکه پیش از این خریدهای برند داشتند یا نه، نقش مهمی ایفا کرده بود. بهاینترتیب سابقه و تجربه قبلی در خرید اجناس برند با افزایش درستیِ حسِ ششمِ آنها رابطه مستقیم داشت.
خبرگانی که از غریزهشان برای تشخیص جنس تقلبی و اصل استفاده کرده بودند، ۲۰درصد بیشتر از کسانی که با رویکردِ صرفاً تحلیلی پیشرفته بودند، درست حدس زده بودند.
وینود ونسنت، دانشیار در دانشگاه کلایتون در جورجیای آمریکا نیز وقتی بروی تصمیمگیری استخدام تحقیق کرد، به نتایجی مشابه رسید.
او از گروهی از مشارکتکنندگان در آزمایش خواست تا از میان تعداد زیادی متقاضی کار در بخشِ مراقبتهای بهداشت افرادی را انتخاب کنند.
درست مانند آزمایشی که دِین انجام داده بود، او هم از نیمی از مشارکتکنندگان درخواست کرد که کاملاً بر اساس غریزه و حس ششم عمل کنند (به آنها گفته شد: «تصمیمتان باید بر اساس نخستین برخوردتان با متقاضی کار باشد.»). از نیمی دیگر خواسته شد تا متقاضیان کار را ارزیابی کنند و دلایل مبسوط، منطقی و تحلیلی بیاورند (به آنها گفته شد: «با دقت همه اطلاعات موجود را قبل از تصمیمگیری بررسی کنید و از هر گونه تصمیمگیری بر اساس حس ششم یا غریزه خودداری کنید.»)
در میان دانشجویان دوره کارشناسی که هیچ تجربه قبلیای در استخدام نداشتند، شناسایی افرادی که مناسب آن موقعیت شغلی نبودند امکانپذیر بود، اما آنها حتماَ میبایست تمام اطلاعات را با دقت بررسی میکردند و هر کدام از متقاضیان را در مقابل هم میسنجیدند. وقتی از این دانشجویان درخواست میشد که بدون ارزیابیهای دقیق و فقط بر مبنای غریزهشان عمل کنند، عموماً تصمیمهای درستی نمیگرفتند.
اما داستانِ کارشناسانی که سالها در بخشهای مراقبت به استخدام نیرو پرداخته بودند، فرق داشت. وینست متوجه شد که این کارشناسان وقتی به غریزه و شهودشان مراجعه میکنند، درستترین انتخابها را میکنند و نیازی ندارند که فکر کنند، گامبهگام پیش بروند و تمام ابعاد را بسنجند؛ و هرچه تجربهشان بیشتر میشد، تصمیمگیری بر مبنای غریزه بهتر جواب میداد.
وینست میگوید: «وقتی کارشناس باشی، یکیکِ خصوصیات فردیای را یک نفر را برای یک شغل مناسب میکند، میشناسی؛ حتی اگر بیان کردنِ این خصوصیان و به زبان آوردنِ آنها برایت سخت باشد.»
وینست تأکید میکند که غریزه و حس ششم نباید جایش را به تفکر تحلیلی بدهد و ما باید از این حقیقت آگاه باشیم که حس ششم گاهی تحتِ تأثیر تعصبهای ناخودآگاه ما قرار دارد. (اگر این احتمال وجود دارد که قضاوت شما تحتِ تأثیر نژادپرستی، جنسیتزدگی و نگاهِ جنسی قرار بگیرد، باید با آگاهی بیشتری به حستان فکر کنید.)
اما تحقیق او به طور کلی تأیید میکند که شمِ کارشناسانه میتواند منبع مهمی برای اطلاعات باشد و باید نقشِ مهمی در فرایندهای تصمیمگیری ایفا کند.
زیاد فکر نکنید
قدرت تصمیمگیری بر مبنای حسهای درونی وقتی بیشتر مهم میشود که ما مشغول پردازشِ حجم زیادی از اطلاعات پیچیده هستیم که به یادآوردنِ دقیقِ همه آنها برایمان سخت است. در این مواقع، اگر به ذهنمان اجازه بدهیم که به یک فعالیتِ نامربوط دیگر مشغول شود، به نفعمان خواهد بود. این کار باعث میشود که ذهنِ ناخودآگاه ما دادهها را تحلیل کند و برایمان تصمیمگیری کند.
در یک رشته آزمایش، محققان به مشارکتکنندگان جزئیاتی از یک مجموعه آپارتمان را ارائه کردند. بعد از آنکه همه مشارکتکنندگان یکبار از این آپارتمانها بازدید کردند، از برخی درخواست شد که با جزئیات و به دقیق مزیتها و معایب هر کدام را نسبت به دیگری فهرست کنند و بهترین تصمیم را برای انتخاب بگیرند.
از بقیه خواسته شد که چند معما حل کنند ـ درواقع هدف آن بود که ذهن مشارکتکنندگان از پردازش تحلیلی برای تصمیمگیری درباره آپارتمان مناسب، منحرف شود.
شگفتآور بود که محققان فهمیدند مشارکتکنندگانی که با دقت زیاد درباره آپارتمانها فکر کرده بودند، کمتر احتمال داشت آپارتمانهایی را انتخاب کنند که بیشترین ویژگیهای جذاب را داشتند (ویژگیهای جذاب قبلاً به شکلی عینی تعیین شده بود.) تلاش آنها برای تحلیل گزینههای متفاوت بر قضاوت آنها سایه انداخته بود و باعث شده بود که آنها نامطلوبترین گزینههای ممکن را برگزینند.
اما آن گروهی که ذهنشان با حل معما از داستان منحرف شده بود، مجبور
شده بودند که برای انتخاب از استدلالهای غریزی استفاده کنند که در کمالِ شگفتی منجر به بهترین انتخابها شده بود.
درحالیکه برخی از مطالعات پیشنهاد میدهند که بلافاصله بعد از نخستین دیدار و ملاقات درباره چیزها و اشخاص تصمیمگیری کنیم، اما برخی دیگر میگویند که بهتر است برای مدتی روی یک فعالیت نامرتبط دیگر تمرکز کنیم و بعد تصمیم بگیریم.
مارلین ابدی، روانشناس شناختی در دانشگاه اکس مارسی در جنوب فرانسه، میگوید این توقف کوتاه به ذهنِ ناخودآگاه اجازه میدهد تا جانِ کلام را از میان انبوهی از اطلاعات پیچیده به دست آورد که میتواند صحت و درستیِ قضاوتهایی که بر اساسِ غریزه و شهود انجام میگیرد را افزایش دهد.
ابدی میگوید، این راهنمایی برای بسیاری از موقعیتهای مشابهی که ما با انبوهی از اطلاعات مواجه میشویم، مفید است. «این استراتژی برای خرید محصولات ـ موبایل، کامپیوتر، تلویزیون، مبل، یخچال، گاز و ... ـ که معمولاً برای خریدشان با حجم زیادی از اطلاعات مواجه میشویم مفید است. میتوانید قبل از خرید به یک کافیشاپ بروید و یک قهوه بنوشید یا یک مجله ورق بزنید و بعد تصمیم نهاییتان را بگیرید.
هوش هیجانی (عاطفی)
برطبق مطالعهای که اخیراَ انجام شده است، کیفیتِ حسهای درونیِ افراد به کلیتِ هوش هیجانی آنها بستگی دارد. پس با افزایش هوش هیجانی میتوانیم تصمیمگیری بر مبنای حسهای درونی را تقویت کنیم.
روانشناسان هوش هیجانی را بر مبنای مجموعهای از پرسشها، برای مثال پرسشهایی برای شناسایی توانایی افراد در شناساییِ حالات چهره، یا توانایی آنها در پیشبینیِ تغییرات در خلق اشخاص، و در شرایط متفاوت، اندازهگیری میکنند.
جرمی ییپ، دانشیار مدیریت در دانشگاه جورجتاون در واشنگتن، اخیراً امتیاز هوش هیجانی افراد را با عملکرد آنها در آزمایش شرطبندیِ آیوا مقایسه کرده است. درحالیکه بهنظر میرسید اکثر مشارکتکنندگان در هنگام انتخاب دستهکارتهای «بد» واکنشهای استرسیِ افزایشیافته نشان میدادند؛ آنهایی که هوش هیجانی پایینی داشتند مرتب هشدارهای بدنیشان را اشتباه تفسیر میکردند.
به نظر میرسید که برای این مشارکتکنندگان با هوشِ هیجانی پایین، افزایشِ واکنشهای استرسی به عنوان مشوقی برای انتخابِ کارتهای پرخطر ـ و به کل بدونِ منفعت ـ عمل میکرد. بهنظر میرسید که آنها به کل احساسات خود را به عنوان یک زنگِ خطر در نظر نمیگرفتند.
ییپ میگوید: «احتمال دارد که آنها این برانگیختگیهای جسمانی را به عنوان هیجان تفسیر کنند که باعث میشود خطرپذیرتر شوند.»
خوشبختانه میتوان هوش هیجانی را ارتقاء داد. آنا آکوزیِی، از دانشگاه آریزونا در آمریکا، اخیراً کلاسهای آنلاینی را برگزار کرده است که در آنها به مشارکتکنندگان آموزش میدهد به ادراکهای مختلفی که از احساسهای متفاوت میتوان داشت و همینطور به نقشِ برانگیختگیِ احساسی در تصمیمگیری با دقتِ بیشتری فکر کنند.
مشاهدات او نشان داد که دو کلاس در هفته به مدت سه هفته به مشارکتکنندگان کمک کرده بود تا حد زیادی هوش هیجانیشان را بهبود ببخشند و این یعنی عملکرد آنها در آزمون شرطبندی آیوا بهتر شده بود.
مشارکتکنندگانِ گروه کنترل که به جای این کلاس، کلاسی درباره محیطزیست برداشته بودند، هیچ تغییری در میزانِ هوش عاطفیشان ایجاد نشده بود.
اگر میخواهید حسِ درونیتان را تنظیم کنید، ابتدا باید تلاش کنید با احساساتتان، بهطور کلی، در تماس باشید. باید با دقت بررسی کنید تا بدانید دقیقاً چه احساسی دارید و بعد منبع آن حسوحال یا خُلق و خو را کشف کنید. در طی زمان، متوجه میشوید که شناسایی سیگنالهای درست و اصیل برایتان آسانتر میشود.
اینطور نیست که شم و غریزه همیشه درست عمل کند به طوری که موی لای درزش نرود، اما با تمرین میتواند به راهنمای مهمی برای ما تبدیل شود